سلام
روزهاتون با خیر و ارامش همراه
دیروز عصر رفتم سراغ ادامه خونه تکونی، ینی اتاق خودم.
لباسها رو منتقل کردم به راهرو، میز ارایش رو تمیز کردم و مرتبشون نمودم و با دستمال و شیشه پاککن برق افتاد.
کل اتاق گردگیری شد و تمیز شد.
شروع کردم به غول اخر ینی لباسها.
علی جونم خواست کمک کنه من لباسها رو تا میزدم ایشون میبرد تو کشوها میچید و انصافا با همون نظم مخصوص قبلیش انجامش داد فقط خط تاها رعایت نشد که دیگه سخت نگرفتم، ولی جانمایی ها رو درست رعایت کرده بود🥰🥰🥰. انشالله عاقبت بخیر بشه پسرکم.
۳٠ ذرصد پایانیش مونده بود که همسرم اومد دنبالمون رفتیم ببرون.
رفتیم برای مدرسه علی جون دفتر نقاشی و خمیر بازی و یسری وسایل دیگه خریدیم.
بعدش رفتیم خونه خواهر هنسرم، تو حیاطشون درخت انجیر دارن و سهم ما رو گذاشته بودن که بریم بیاریم🥰.
بعدش رفتیم خونه دختر خواهر همسرم، تا اخر شب اونجا بودیم و شام هم همونجا صرف شد
و امروز ۶ بیدار شدیم، همسرم علی جون رو برد مدرسه
من رفتم سراغ ادامه اتاق، پروژه لباسها با موفقیت به اتمام رسید. نتیجه این شد که علی جونم لباساش کمه و باید برم دوتا تیشرت براش بخرم انشالله.
اگه پیدا کنم دوتا شلوارک و یک شلوار جین هم لازم داره.
با مهدی جون صبحانه خوردیم.
بعدش نشستم برای اتو زدن لباسها(راحت ۴٠ تیکه لباس بود🙄🙄) هی اتو زدم و هی اویز کردم و هی اتو زدم و هی اویز کردم تا بالخره تموم شد.
یه مقدار میوه داشت خراب میشد، دیشب پخته بودمشون، امروز پهنشون کردم لواشک بشن
نهار داشتیم
یکم ظرف شستم ولی فشار اب افتضاح بود بیخیال شدم گذاشتم شب بشورم
حاضر شدم برم دنبال علی، نیم ساعتی درگیر بودم و نتونستم تاکسی بگیرم، به همسرم خبر دادم و ایشون رفت دنبال. احتمالا با خودش میبرتش سرکار
نماز خوندم
یه تماس با اداره داشتم، مسئولی که باهاش کار داشتم جلسه بود باید فردا باهاش تماس بگیرم دوباره
با مهدی نهار خوردیم
و انشالله یکی دو ساعتی بخوابیم
برای عصر:
شام بزارم
یخچال پاکساری بشه
ظرفا شسته بشه
تو یه سایت باید ثبتنام کنم و ویدیوهای کلاس انلاینم رو دانلود کنم ببینم
اگه بشه شب پسرا رو ببریم ارایشگاه و بعدش عکاسی
و یسری خرید دارم انجام بشه
ببینم شرایط برای انجام کدوماش مهیا میشه.
و نکته اصلی: دو روز دیگه تولد مهدی جون هست
ینی فرداشب باید براش تولد بگیریم
کادوش رو پس باید امشب بخریم