خب گزارش کلللیِ چند روز گذشته ی من نیز بدین صورت بوده
حالم اصلا اوکی نبود این هفته
-سعی بر ذکر و شُکر و صلوات و دائم الوضویی انجام میشده
-غذاهام تا ۱۲ الی یک آماده بوده
-مطالعه م به راه بوده
-تمیزی سینک (البته امشب موند ظرفام )
- تمیزی هرروز گاز
-جارو
- گردگیری
- سرامیکها
-شست سرویس بهداشتی
- کرم آبرسان صورت
اینا همش انجام میشده
- بازی با پسرم هم تقریبا هرروز بوده حتی شده بازی الکی یا رنگ آمیزی باهم ، یکی دو روز هم که حوصله ی بازی نداشتم باهم غذا پختیم و سرآشپز کوچک شد ، دادم ژله درست کرد ، یه شب هم باهم میوه شستیم بماند که چققدر آبازی کرد و اونجاهارو خیس !
قبلا شرح لاغری شو بهتون گفته بودم اما چند روز پیش حین بازی پاشو که گرفتم قلبم تیییر کشید دیگه از شدت ضعیفیش !! انگار پاش از مچ میخاست در بیاد عین اسکلت می مونه طفلکم 💔 طبق نظر روانشناسها تا الان همینکه بعد سه قاشق میگفت بسه دیگه سیر شدم به نظرش احترام میزاشتم
اما مدتیه که بهش میگم حتی اگه سیر شدی دو قاشق باید بزور بخوری 😑😐😐
و بیشتر به سالم خوریش سعی میکنم بتوجهم !!
در ادامه ی گزارش
دیروز هم تا دختر خواب بود درحال ظرف شستن بودم که پسر گییر داد مامان شیشه پاک کن تموم شده بده من آب بریزم باهاش گلها رو آب پاشی کنم ، یکی دیگه رو دادم بهش گفتم اینو ببر فک کنم آبه ! بوش کرده بود گفت نه بو میده پس آب نیست
بهش گفتم بهت افتخار میکنم که حواست به همه چی هست و از فکرت استفاده میکنی !!! خلاصه همون یکی رو تمیز شست و آب ریختیم و رفت سراغ گلها
ظرفا رو تمومیدم و درحال وایتکسیدن و برق اندازی نهایی بودم که دخترم باز اومد نق زنان آویزونم شد
بیشتر از گریه ش نگران تنفس وایتکسش بودم بردمش تو هال و از پسرم خاستم که یکم باهاش بازی کنه
که دیدم میگه مامان یکم آبجیو خیس کردم گفتم اون مریضه پسرم من فک کردم تو همیشه سعی میکنی از فکرت برای هرکاری استفاده کنی از این کارت خیلی ناراحت شدم
سریع حوله ی صورت شو بیار خشک کن 🤣🤣🤣 دوید آورد و گفت خشک کردم
که مه یاس خانوم چهاردست و پا کنان وارد آشپزخونه شدن😵 !!! چشمتون روز بد نبینه دیدم دقیییقااا شده عین این جوجه رنگیا هستن که میفتن تو آب پرهاشون خیییس میشه
اینم طفلک دقیقا همون شکلی شده بود 😐😐 موهاش همونجوری عین جوجه ها ! 😥 تازه هم یک ساعت با کلی زحمت ترو خشکش کرده بودم و لباس مباس هاشو عوض کرده بودم
دیگه با پسرجان اساسی تر برخورد شد که مامان جان مگه نمیبینی این بچه مریضه طفلکی ! تازه حین ظرف شستن یه پیس هم سمت من زد ییییخ کردم گفتم پس این طفلک چی کشیده
و در جواب فقط گفت که آخه دیدم کللی داره میخنده منم ادامه دادم !!
حالا فک کنم ۵ دقیقه هم نشد که از دیدرَسَم دور بودن ها !! 🤕
دیکه سریع قشنگ با حوله خشکش کردم و لباسش با اینکه زیاد خیس نبود دوباره عوض کردم و کلاه پوشوندم سرش !! و دارو بهش دادم
امروزم حین ماکارونی خوردن من رو زمین نشستم چون تحمل بغل و نق زدن دخترمو نداشتم اصلا دیگه
که مه یاس خانم اصرار داشت هر آنچه در پست قبلم گفتم که داده بودم دستش و کف آشپزخونه پخش و پلا بود بیاره بندازه تو بشقابِ غذای من !!
هی من برداشتم دیدم باز با لجبازی میندازه تو ظرفم دیگه تسلیم شدم و خلاصه غذام صرف شد بهمراه یه ظرف غذای پلاستیکی کوچیک روی ماکارونیم ، یه پوست گردو🙄 (چجوری و ازکجا اینو پیدا کرد نمیدونم !! مال صبونه بود)
یه توپ پلاستیکیِ کوچولو اندازه پینک پنگ ، همه ی اینا روی بشقاب غذام 😐خخخ🤣🤣🤣
این بود تنها گزیده ای از گزارشات و بیشتر اندر احوالات بچه داری های ما
ببخشید امشب سرتون رو بدرد آوردم شما هم بگین تا مامانا ببینن که تنها نیستن تا همه مون صبور ترترتر بشیم در رابطه با کوچولوهای طفلکی