بچها من باید از اسارت این روزمرگیهام در بیام
فک کنم لازم باشه تایم گوشی مو محدودتر از این کنم
باید دست خودمو بگیرم بچها
مثلا از صب که پاشدیم دخترم نق زنان چسبیده بهم
چند روزی بود که پسرم اصرار بر پخت ماکی داشت
اما چون چندان چیز مقوی ای نخورده بود سفارششو هی به فردا موکول میکردم
اما امروز چونکه دیروز اندکی حلیم خورده بود دیگه رفتم که ماکی بپزم 🙄
و دخترم نققق زنان چسبیده به پام
تا جایی که خطر نداشت بغلش کردم و براش هم مراحلی مثل شست سویا و اینا رو توضیح دادم بععععله خخخ 😄😎
مرحله ی آبکشی گذاشتمش زمین که خیلی بدجووور گریه میکرد
پسرمم طفلکی از اونور گییییررر داده بود و پشت سر هم میگفت مامان پس کی میریم برف بازی طفلک ذوق داره خب از زمان خیلی قبل تر از چشم گشودنش تا الان اینجا برف نباریده بود
منم میگفتم صبر کن ماکارونی مونو اوکی کنیم بریم
اما اون هی میگفت
از اینورم گریه های دختر چسبیده به پام که اجازه نمیداد آبکش کنم و سریعتر برم اینم بگم کف آشپزو پررر کردم از انواع ظروف پلاستیکی که دم دستم میومد و اسباب بازی بلکه یک ثااانیه توجه خانم و جلب کنه تا من سریع تر ماکیه رو دم کنم
هال و اتاقای دیگه هم به همین صورت به هم ریخته
دیگه یک ثانیه همون موقع آبکش کردن که نمیزاشت قاط زدم و سرشون داد زدم 😑😐😐 البته که اونا بی تقصیرن خب !!
من باید صبح خیلی زودتر ناهارمو می آمادیدم خب !
بعدشم رفتیم برف بازی البته اونجام یکم عصبانی بودم
وَ خیلی موارد این چنینیِ بعدش که باز هم منو به همین نتیجه رسوند که باید از تایم گوشی جان زده بشه
مادر دوتا بچه که هرکدوم ساز خودشونو میزنن باید همون صبح کاراشو تموم کرده باشه تا مشکلات این چنینی کمتر پیش بیاد🤕