سلام
ظهر تون بخیر
ان شاء الله خوب و شاد باشید
گفتم دیگه خیلی نبودم دلتون تنگ میشه یوقت 😁
خب جونم براتون بگه بعد از آنفولانزا دوهفته هفته قبل و سه روز کار نکردن دیگه از شنبه پاشدم و شروع کردم به سر و سامون دادن اوضاع
اول ریخت پاش ها و بهم ریختگی های کمد و کابینت ها که در اثر کار کردن بقیه ایجاد میشه مرتب شد بعد هم جارو و لباس شستن های پی در پی و...
این وسط گاهی بچه ها و همسر باز علائمشون بروز میکرد
از اواسط هفته هم به سرم زد مامانای دوستای علی رو دعوت کنم، تا هماهنگی ها انجام بشه شد چهارشنبه
دیگه از چهار شنبه افتادم به جون خونه تا دقیقا پنجشنبه ساعت 4 که مهمون ها رسیدن
از اتاق علی شروع کردم در حد خونه تکونی به جز شستن دیوار و شیشه تمیز شد، همه کمدها خالی شد تمیز شد چیده شد، زیر تخت ها تمیز شد، یسری تغییر تو چیدمان داده شد (یه تعداد اسباب بازی دکوری جمع شده بود علی گفت بچینیم و وسایل محمد رو جمع کنیم چون بچگانست 😐) ملافه ها شسته شد
جارو و گردگیری و دستمال نمدار کف و.....
مطابق معمول کلی هم لباس کثیف از گوشه کنار اتاقش جمع شد و البته کلی زباله خشک
در بین کارها چادر نمازهای مهمان رو هم شستم که بوی کمد نگرفته باشه، با حوله ها دست و صورت و ملافه ها
تا اینجا شد چهارشنبه شب
و بقیه از 7 صبح پنجشنبه
اول رفتم اتاق پارسا، چون خودش هم خونه بود پنجشنبه، ایشون بدتره اوضاع لباسهاش 😐 لباس کثیف و تمیز و جوراب پوشیده شده با هم قاطی 🤦♀️
کلی هم از اینجا شوت شد تو رخت چرکها، کمد رختخواب ها تو اتاق پارسا ست اونو ریختم بیرون مرتب کردم، تشک پارسا رو هم جمع کردم، به اضافه رختخواب های اضافی که به خاطر رفت و آمد شبانه بچه ها به طور ثابت تو پذیرایی پهنه
کمد کتابها و لباس هاش رو هم تمیز کردم و به کرات زیر لب گفتم شلخته 😐 جارو و گردگیری رو هم خودش انجام داد
همزمان یک نفر گفته بود میخواد بیاد لباس ببینه، پارسا روال از انباری آورد و نصب کرد و لباس هارو چید روش و گذاشتیم تو اتاق پارسا، البته هنوز نیومدن
یدونه کیک پختم
بعد رفتم سرویس بشورم، یک شوینده همسرم گرفته بوذ در حد آب تاثیر داشت 😐 اول با اون شستم دیدم خوب نیست یدور دیگه با وایتکس شستم
تو این فاصله پارسا همه مبلمان و فرشهای پذیرایی رو جمع کرده بود و جارو زده بود، رفتم با هم پذیرایی رو چیدیم، مبل هارو دستمال کشیدم
کمد جانماز هارو خالی کردم و تمیز کردم، چادرها و تا زدم و چیدم، سجاده هارو چک کردم، گردگیری کردم
بعد اومدم سراغ آشپزخونه، طرف شستم، نهار پختم، یدونه دیگه کیک پختم، کلی دستمال شستم، مرتب کردم و ظرفها رو جمع کردم، کتری رو سیم کشیدم (به نظرتون چند وقت یبار گفتم سوخته؟) دیگه کلی کار ریز و درشت و...
علی موکت های راه پله رو نپتون کشید و جاکفشی رو مرتب کرد و میله هارو دستمال کشید و هال رو مرتب کرد
اومدم سراغ هال (مبلها رو روز قبل دستمال کشیده بودم)
فرش رو هم علی نپتون کشیده بود جمع کرده بود و پارسا برده بود تو اتاقش، اومده فرش چرم رو پهن کنم از توش کلی موجوده ای عجیب ریخت بیرون بعد سرچ کردم دیدم بید هستن 😱 همزمان همسرم رسید و فرش رو پهن کرد تو تراس و دیگه دوباره جارو زدم و همون فرش قبلی رو پهن کردم، چیدمان هال رو مرتب کردم
نهار رو تو اتاق علی خوردیم و جمع کردیم
ظرف کم داشتم مامانم با اسنپ فرستادن، پارسا تحویل گرفت و چید رو اپن
ثتا اتاق خودش رو مرتب کرد
نمیدونم کی میوه شستم 🤷♀️یکم هم پارسا شست
یکی از سرویس هارو نشسته بودم گفتم درش رو قفل میکنم همسرم ساعت 3 و ربع گفت این که قفلش خرابه 😱 دیگه سرعتی اونو شستم، یک ساعت آخر انقد دوییدم یادم نمیاد دیگه واقعا
فقط میدونم مهمون اول که اومد هنوز میوه نچیده بودم، فقط یک بلوز شلوار پوشیده بودم و حتی یک کرم نزدم، اتاق خودم هم نامرتب بود، ثنا رو گذاشتم تو اتاقم گفتم مرتب کن و یک جگرابی چیزی بردار گردگیری کن 🤪
خودم رفتم استقبال مهمون
خیلی دوییدم اما خداروشکر اوصاع خوب بود خیلی هم خوش گذشت، فقط تصور کنید حدود 16 تا بچه که 8 تاشون پسر 8 ساله هستن تو یک آپارتمان چه میشود 😁
بچه ها جدا ا. مامانا بودن و تو نشیمن، چند باری هم فرستادمشون تو حیاط اما فایده نداشت که باید یک عذرخواهی اساسی از همسایه ها بکنیم 🤦♀️
ولی خیلی خوش گذشت شارژ شدیم واقعا
اینم بگم همسرم قرار بود با پارسا برن خونه مادرشوهر اما ظهر گفت حالم خوب نیسن و سردردم و میمونیم تو اتاق پارسا
تا 8 مهمونا بودن و رفتن بعدش بلافاصله شلوغی هارو جمع کردیم، ظرفها رو شستم و وصعیت بر گشت به حالت اول
برم باز میام میگم