سلااااام
امروز صبح زووود بیدار شدم، وسایل علی رو اماده کردم
خودم حاضر شدم
پرستارش یکم دیر اومد و من مجبور شدم بیشتر منتظر بمونم.
علی جون رو. خودم سپردم به سرویس، و رفتم سرکار.
نصف اول تایمم رو گذاشتم روی یه پروژه که بچه ها انجامش داده بودن من تکمیلش کردم. نصف دوم یه گزارش عملکرد مالی بود که بخش حسابداری نمیتونست جمع بندیش کنه، خودم باید انجامش میدادم، نشستم از اول سال همه موارد رو تو اکسل وارد کردم و کلی روش کار کردم و دقیقا اخر وقت گزارش رو کامل کردم و برای اطمینان خودم رفتم حسابداری و براشون جزییاتی که ممکن بود متوجه ندن رو هم شرح دادم(یه قورباغه بود واسه خودش که انجام شد)
رسیدم خونه پسرا نهار خورده بودن.
منم نهار خوردم و خواستم بخوابم که سرگرم گوشی شدم و خوابم پرید.
رفتم تی وی روشن کردم و دو قسمت سریال دیدم و تخمه خوردم(در واقع ریلکس کردم😁🥰).
پسرا بیدار شدن، یکم کنارشون موندم.
بعدش حال رو. مرتب کردم نپتون کشیدم، اتاقها رو یه دستی کشیدم بی نظمی های ایجاد شده رو رفع کردم
اشپزخونه هم مرتب شد و نپتون کشیدم.(حس جارو برقی نداشتم😐🙄).
شام اماده کردم همسرم اومد شام خوردیم، میخواستم یکم با لپتاپ کار کنم که دیگه چشمام همراهی نمیکنه، خاموشی بزنیم بخوابیم.
امروز علی بهم میگفت دوست داره با هم پارچه هایی رو که خریدم بدوزیم🥲. من میگم این قرار بود دختر بشه، پسر شد😁🥰. بهش قول دادم فردا با هم لباس بدوزیم.
فردا پسرا رو. حمام ببرم
شب هم میریم خونه پدر همسرم.
جمعه عروسی دعوتیم ولی تهران، فامیل نزدیک همسرم هستن ولی واقعا تو برنامه مون نمیگنجه دو روزه سفر طولانی. مجبوریم تبریکمون رو فقط تلفنی اعلام کنیم🌻🥰.
فردا اگه بشه یه سرو سامونی به لباسها بدم یکم پاکسازی کنم ، یسری لباس خونگی خیلی زمستونی داریم که هنوز تو کمد هستن، اونا رو بیارم تو کشوها و یسری لباس خنکی که تو کشوها موندن جم بشن برن کمد