و اما دیروز
من تا ده و نیم خواب بودم
همسرم رفته بود نون خریده بود و صبحانه آماده کرده بود
، شب قبل هم مربای توت فرنگی درست کرده و بود سر رفته بود، صبح گاز رو هم تمیز کرده بود 😁
صبحانه خوردیم و بچه ها آماده شدن با همسرم رفتن خونه مادرشوهر
من مشغول به کار شدم
رفتم لباس ریختم تو ماشین دیدم لاندری چقدر بهم ریخته است،. اول قفسه شوینده هارو مرتب کردم و گردگیری کردم، بعد کابینت حبوبات رو ریختم بیرون و تمیز کردم و پاکسازی و دوباره چیدم، لیست خرید هم درآوردم
یسری بطری همسرم از شرکت آورده برای ادویه ها اما شستنشون تبدیل به یک قورباغه بزرگ شده بود،. اونارو شستم کلا یک ربع طول کشید 😐
نهار برای خودم و پارسا کباب و سیب زمینی سرخ کرده درست کردم، ظرفهای شسته شده رو گذاشتم سرجاشون، کشو دستمال ها رو مرتب کردم، آشپزخونه رو مرتب کردم، اتاق خواب رو مرتب کردم،. یک کوه لباس شسته شده داشتم ریختم رو تخت که مجبور بشم تا کنم
لباسهای شسته شده رو پهن کردم و یسری دیگه لباس ریختم تو ماشین
نهار آماده شد نشستیم پای سفره و همراه نهار ابد و یک روز دیدیم (عاشق فیلم های ایرانی ام )
بعد فیلم سفره رو جمع کردم و پارسا هم دوباره رفت سر درسش
قرار بود نتونم برم رو تخت و لباسا رو جمع کنم اما راحت دادمشون کنار و یکم چرت زدم یکم گوشی گردی 🤪
بعد بلند شدم کتاب صوتی جادوی نظم رو پلی کردم و همزمان لباس تا کردم و جوگیر شده از کتاب کمد لباسهای خودم و همسرم و علی و محمد رو ریختم بیرون و مرتب کردم و پاکسازی و دو تا ساک لباس جمع کردم که بدم بره 😊
یک مقدار هم عادت های اتمی گوش دادم (لباس جمع کردنم 4 ساعت و ربع طول کشید 😬)
پارسا هم از عصر حالش بد شده بود و بالا میآورد، تو راه مدرسه توت خورده و فکر کنم از اونه،
دیگه یکم به اون رسیدم، درسش هم نصفه موند و خوابید
همسرم و علی و ثنا اخرشب اومدن، محمد هم مونده بود خونه مادرشوهر 😐
شام هم خورده بودن و برای ما هم آورده بودن که گذاشتم برای نهار امروز همسر و پارسا
شب هم نمیدونم چرا خوابم نبرد و سر جمع دو ساعت تونستم بخوابم 🤦🏻♀️