2777
2789
عنوان

*برنامه و راهکاربرای مدیریت کارهای خونه *

| مشاهده متن کامل بحث + 2043644 بازدید | 88179 پست

و من در ادامه

دوست پسرم اومد باهم درس خوندن،ظرفای پذیراییشون شسته شد،یرا خودم خاکشیر و تخم شربتی درست کردم گذاشتم تو قالبای یخ فریز بشه که هرموقع خواستم راحت بتونم استفاده کنم

سینک داخل ،و گاز دستمال نمدار و خشک کشیده شده،هود رو چند منظوره زدم و پاک کردم ،چون بیرون ظرف میشورم و آشپزی میکنم و داخل در حد پخت برنج و جا افتادن خورشت استفاده میشه تمیز کردنشون زیاد وقت نمیگیره،در سه تا کابینت بالا تا جایی که دستم میرسید تمیز شد،برا دخترم شیر گرم کردم،خودمم شیر و پودر سنجد،ظرفای میوه و دم نوش و...همسر شسته شد،لباس خشکا جمع و لباس شسته ها پهن شد،کنار دخترم نشستم تکلیف مهدشو انجام داد، داروهاشو دادم،روی کابینتا جمع شد،یه کابینت بالا یکم مرتب شد، داخل یخچال یکم کثیف شده بود دستمال کشیدم،ابچکون خالی شد،پسرم یه بلوز سفید داره نمیدونم با چی لک شده هر مدل شوینده از صابون تاسیف بهش زدم و شستم لکش نرفت گفتم الان سوراخ میشه😅دیگه گذاشتم تو سفید کننده تا صبح ببینم نتیجه چی میشه،رخت خواب دخترمو انداختم الانم رو دستم خوابش برد بالاخره،پسرم برام کتاب چهار اثر (فلورانس)خریده ببینم قبل خواب میتونم بخونم یا نه

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 



منم یه مدت کوبلن دوزی میکردم خیلی دوست داشتم ولی نمیدونستم بهش شماره دوزی هم میگن

شبیه همونه😁

کوبلن دوختها تو یه جهته، شماره دوزی دقیقا❎هست.

و روی تور مخصوص و پارچه خام دوخته میشه

این نیز بگذرد...                                                       
شبیه همونه😁 کوبلن دوختها تو یه جهته، شماره دوزی دقیقا❎هست. و روی تور مخصوص و پارچه خام دوخته میشه

ممنون از توضیحتون پس اشتباه متوجه شدم 🤭

ولی خوشحال شده بودم که بلدم ،،حیف 😅😅

سلام. برنامه ی امروزم 

صبحانه ی مفصل آماده شد خوردم سنگین شدم نمی تونم جمع کنم 😅

سفره ی صبحانه جمع بشه 

چالش نخوابیدن صبح بعد بیداری 

ظرفای صبحانه شسته بشه

با پسرم درس کار کنم دوساعت 

تخت و اتاقم مرتب بشه 

نهار درست کنم 

ظرفای نهار شسته بشه 

شام درست کنم 

ظرفای شام بشورم 

پذیرایی مرتب بشه 

نمازا خونده بشه 

داروها خورده بشه 

لباس خشک ها جمع بشه و تا کنم 

سطل زباله خالی بشه 

فعلا اینا 

من یک مادرکودک بیش فعالم ،کاش همه ی ماماناو اونایی میخوان مامان بشن تاپیکم بخونن { بیش فعالی }
سلام  خدا قوت و ان شاءالله که هرچه زودتر حالتون خوب شه🌹

ممنون از دعای خیرت عزیزدلم

ان شالله شما هم همیشه سلامت باشی

اگر میخواهید خوشبخت باشید، زندگی را به یک هدف گره بزنید نه به آدم ها و اطرافیان...

سلام 

دیروز صبح بعد رفتن بچه ها اومدم لباس خشکهارو جمع کنم دیدم یک تکه  لباس نجس قاطی شده  بوده 😑 دوباره همونا رو ریختم توماشین و رخت آویز رو هم تو حموم آب کشیم و  آماده شدیم و با محمد رفتیم کلاس 

وسایلم رو برده بودم که اونجا پلاک هارو برای بسته بندی کتاب‌ها آماده کنم اما فقط 3 تاش آماده شد، بقیه مدت با یکی از مامانا که متوجه شدم کتابخون هست صحبت کردیم 😍

برنامه ریخته بودم سریع برگردم و از 11 و نیم تا 12 و نیم خونه رو مرتب کنم بعد هم نهار بپزم و بعد هم تا 3 و نیم بچه ها تمالیفسون  رو انجام بدن منم به  بسته بندی کتاب‌ها و آماده کردن وسایل برسم که 4 و نیم هیئت باشیم 


اماااااا، 

بعد کلاس دیدم آفتاب خوبی افتاده و موندیم و یکم با محمد تاب و سرسره بازی کردیم،. بعد هم که رسیدیم دم در دیدیم پارسا هنوز نیومده و منم کلید نداشتم ، ایشونم مونده بودن مدرسه و بعد امتحان مشغول پینگ پنگ بازی شده بودن، دیگه تماس گرفتم و تا برگرده رفتم سیب زمینی و قارچ و یسری لوازم التحریر خریدم 


این شد که اون یک ساعت کار خونه پرید 😬

اول سریع ماکارونی پختم و همزمان هم پارسا، یه تعداد از پلاک هارو نوشت و موند رنگشون اما گفت خسته ام و رفت خوابید 

بعد هم تا ساعت 3 و نیم من بسته یندی میکردم، بیتش فقط بدو بدو نهار خوردیم، ثنا هم رسید و نوشته هارو رنگ کرد 

بازم 11 تا از کتاب‌ها فقط کاور شد و پاکشون آماده شد اما کاموا دورش مونده بود 


دیگه دیدم دیر میشه و سرعتی لباس پوشیدیم و وسایل رو جمع کردیم 

خونه رو هم که چند برابر از عکسی که دیدین دیروز پوک نده بودیم، باز به همان صورت رها کردیم و رفتیم 😬

از 4 و نیم تا 6 و نیم تقریبا کلاس و مباحثه کتابخوانی گروهمون بود و موضوع هم کتاب حقوق زن در اسلام شهید مطهری بود و خیلی هم جلسه پرباری بود خداروشکر (اونجا هم من تقریبا رفته بودم تو نقش افرادی که ایجاد شبه میکنن و وقتی پاسخی میدادن باز دلایلم رو می آوردم که قانع نشدم و خلاصه کلی به باز شدن منطقی و ریشه ای موضوع و گرفتن پاسخ کمک کردم 🤪) 

بعد هم که هیئت و دورهمی به خوبی برگزار شد 

با همسرم تماس گرفتم که ببینم میان دنبالمون یا و دیدم میگن خونه هستن 🤪 (یادتونه که گفتم تونه رو چه شکلی رها کردم) 


با اسنپ برگشتیم، شام هم اونحا ساندویچی دادن و هر کس یک گوشه خورد و خوابید 


علی آقا هم تکالیفش رو ننوشته بود و تو هیئت و اون تایم کلاس ما که بیکار هم بود بازم ننوشت و فقط هی رفت و اومد گفت گشنمه، حوصله ام سر رفته و.... 😑

دیگه من تا صبح با استرس خواب موندن ایشون شونصد بار بیدار شدم و صبح ساعت 6 و ربع با سردرد بلند شدم و آقا رو بیدار کردم، بازم درست حسابی دل نداد و به جای نوشتن استرس داشت که حالا مشقام مونده چکار کنم 

منم یکم بهش غر زدم و استرسش بیشتر شد آخرم اشکش دراومد، دیگه باباش به دادش رسیدن و برای معلمش نامه نوشتن و راهی‌ش کردیم (این وسط چند تا تیکه هم به من انداختن که خب هیئت جای مشق نبوده و میخواستی به فکر باشی، 🤨 دیگه نگفتم من تازه از کلاس حقوق زن اومدن و اینا وظیفم نیست 🤨 به هر حال  من بزرگوارم و لطف میکنم و به عهده میگیرم این زحمت رو 🤪) 

بعد هم که دیگه خودم سر درد بودم و خوابیدم تا 10 

تا 10 و نیم صبحانه و چک کردن پیام‌ها 


10 و چهل هم یسری لباس ریختم تو ماشین و یسری ظرف شستم تا 11 و 10 

بعدم اومدم همراه چای گزارش نوشتم 

و از این به بعد تا شب باید :👇

رقص و جولان بر سر میدان کنند، رقص اندر خون خود مردان کنند. 🇮🇷 چون رهند از دست خود دستی زنند، چون جهند از نقص خود رقصی کنند

بقیه ظرفهای رو بشورم 

ریخت و پاش بسته بندی رو جمع کنم 

آشپزخونه رو مرتب کنم 

خریدها شسته و جابه جا بشه 

هال رو مرتب کنم 

لباس پهن کنم 

پذیرایی رو مرتب کنم 

اتاق خواب رو مرتب و گردگیری کنم 

کلی لباس تا بزنم 

نهار ناگت سرخ کنم 

نهار بچه هارو بدم و جمع کنم 

برم مدرسه علی جلسه 

یخچال رو سر و سامون بدم

ظرفهای دراومده از یخچال و ظرفهای نهار رو بشورم 

برای شام سوپ بپزم

برای فردای همسر نهار بپزم 

هال و پذیرایی رو جارو بزنم 

بگم ثنا گردگیری کنه 

اگر فرصت شد لباس‌های مزون رو از رگال  تو پذیرایی جمع کنم و کاور بکشم دوباره بچینم تو کمد دیواری 



🏃‍♀️🏃‍♀️🏃‍♀️🏃‍♀️🏃‍♀️🏃‍♀️🏃‍♀️




رقص و جولان بر سر میدان کنند، رقص اندر خون خود مردان کنند. 🇮🇷 چون رهند از دست خود دستی زنند، چون جهند از نقص خود رقصی کنند
سلام  دیروز صبح بعد رفتن بچه ها اومدم لباس خشکهارو جمع کنم دیدم یک تکه  لباس نجس قاطی شده ...

فقط اونجا که تازه از کلاس حقوق زن اومدم و وظیفه ام نیست 😂😂

سلام                                        برای شروع کردن نباید عالی باشی ، ولی برای عالی بودن باید شروع کنی   💦💦💦💦 💦💦💦  💦💦💦💦       قد ۱۷۳ وزن ابتدایی ۸۵ . وزن مرحله دوم ۷۹ 🔓 وزن مرحله سوم ۷۵🔒  وزن هدف  ۷۰ 🔒

سلام به همه 

دیروز خداروشکر ابگوشتم جاتون خالی هم خوب شد و هم زیاد 

مادر شوهرمم بالاخره از شهرشون اومد و دیروز کلا خواب بود نشد من برم دیدنشون 

بعد نی نی رو خوابوندم رفتم سراغ اتاق خواب که دیگه تمیزش کنم (موقعی نی نی خوابه و میخوام کار خونه ممکنه سر و صدای ناگهانی به وجود بیاد براش صدای بارون یا دریا پخش میکنم که یکهو از خواب نپره)

بعد از اینکه رفتم سراغ اتاق تازه فهمیدم اینجا تمیز بشو نیست چون انباری نداریم بعد اوردن سیسمونی اینجا شبیه انباری شده جایی هم ندارم بزارمشون اینجا فهمیدم چه خوبه سال بعد بریم خودمون حداقل ۲ خوابه اس یکم جام باز میشه🥲

کار اتاق تموم شد داشتم لبو میذاشتم که نی نی بیدار شد به زور شام سرسری درست کردم 

یه قسمت پوست شیر با همسرم دیدیم 

امروز صبحانه خوردم و ظرف های کثیف روشستم 

برای ناهار عدسی گذاشتم و قراره کباب هم بزارم که نی نی رضایت نمیده بخوابه 🥴

تا شب 

به سایت ضمن خدمت سر بزنم 

ابجیمو برای مدیران خودرو ثبت نام کنم 

به مادرشوهرم سربزنم 

اگه قسمت بشه بعد ۳ هفته برم خونه مامانم اینا دلم یه ذره براشون☹️

لبلس بندارم ماشین 

حموم برم 

لباس نی نی بشورم


سلام  دیروز صبح بعد رفتن بچه ها اومدم لباس خشکهارو جمع کنم دیدم یک تکه  لباس نجس قاطی شده ...

حالا بعدا درباره حقوق زن در اسلام برای ما هم بگو، چشم و گوشمون باز بشه😉😉😉😉

این نیز بگذرد...                                                       

[QUOTE=267385652]ممنون مهربون 🌺 البته که نذری خوردنی هم کلی جذابه برای بچه ها، مخصوصا که به بچه های کار حواست هست]


فدات شهرزادعزیزمممم 

آره به همه فقططط  جهت یادآوری می تُوصیَم که  سعی کنین همیشه  غذا یا شکلات  و خوراکی  بهمراه خودتون داشته باشین برای بچهای کار !

آخه تنها چیزی که بدردشون میخوره  همینه 

نه پول به دردشون میخوره   

نه حتی خرید کردن ازشون 

" اللهم عجل لولیک الفرج " 
🥰🥰 پسرت مامان به این باحالی داره، مگه میشه از ارتباطاتش عقب بمونه.   کرونا کلا روابط رو تحت ...



دِ آخه  من اگر شما رو نداشتم  باید چیکار میکردم ¿ 

 به حتم  تا حالا  معععتاد  شده بودم  🥴😂


نمی دونم چطور از پالس های انرژی که برام میفرستین  قداردانی کنم عششششق جان 💕


دیروز که این کامنتتو دیدم زهرا   اولش اشک تو چِشَم  حلقه زد 🥺 (از شدت حس خوبی که گرفته بودم  اما تایم پاسخگویی نداشتم ) 

الان بطور دقیق قبلش یادم نیست چکارایی انجام داده بودم 

اما بعد دیدن کامنتت 😂😂😂

یه دستمال قشنگ چهارخونه با رنگای قشنگ  داریم که یه سید بزرگوار بهمون بخشیدن  که دخترم میخوابه  خوشش میاد  پارچه دستش بگیره ، اونو دست بگیره 

خلاصه 

چون هدیه ای از این سید عزیز و بزرگوار بود   

گوشی رو سرییع گذاشتم کنار 

دستماله رو بستم به کمرم  😂🤣🤣🤣🤣

برای پسرم جالب بود اینکارم  دوید اومد  و سعی داشت بازش کنه و میگفت برای من ببند 

ولی من 

فرااارررر میکردم از دستش  

میدویدمممم 

میگفتم نمیدمش  🤣🤣 این مال خودمه  😂😂  و پسرم میخندید  و بیشتر دنبالم میدویید  فکر میکرد شوخی میکنم و باز میگفت مامان بدش دیگه 🤣🤣🤣

منم انگار که از اون کوچیکترم  میگفتم  نهههههه  نمیدمش  این کمر همّتِ خودمه  مال خودمه   به هیچکی نمیدم  !!!! 

دیگه ! یه آن  از تو اون فاز در اومدم  یه شال نخی سبک سبز دارم اونو براش بستم بازم غر میزد که نه من همونو میخوام 

میگفتم نه !  این کمر همت خودمه  نمیدمش،  تو  سیدی  این شال سبز برات مناسب تره  و بالاخره  قانع شد 😂😂😂

و باهم رفتیم سراغ کارها 

آهنگ گذاشتم یه چند تا که خوند 

به پسرم گفتم  نههه پسرم این آهنگ ها  هیچکدوم  مثل آهنگ های حضرت مهدی   مزه نمیده  من فقققط با اون آهنگها انرژی میگیرممم ( هم واقعا اینطوره از وقتی اونا رو شنیدم آهنگای دیگه برام بی معنی شده ،  هم میخاستم اونم تو ذهنش اینطوری حک شه ) 

و زدیم آهنگهای حضرت مهدی   

و شرووووع کردیم مرتبیدن خونه 

گردگیری  میزها رو به پسرم سپردم (گرچه بلد نیست ) و خودمم رفتم آشپزو جمعیدم 

و اومدم جارو کشیدن 

بعدم رفتم سر سینک پرررر از ظرف  که دیگه دخترم نزاشته تموم شون کنم تااااااا الان 

همون دیشب دیدم دخترجان نمیزاره ظرفربشورم  ظرف کثیف هم که زیااااده  گفتم پس بزار  یه کیک هم بپزم  دیگه  بیشترتر شه  بععد که اینا خوابیدن همه رو بشورم 

کیکم پختم 


مستحضر هستید که کمربند همت جان  همچنان بسته بود 😂😂😂

همسر که اومدن  فک کردم میتونم ظرفا رو بشورم و تموم کنم 

اما اونم نتونست دخترو  نگه داره  


گفتم عب نداره وقتی که خوابید میرم سراغشون

این وسطا  شام مام و چیزمیزهم آودیم خوردیما 

پسرو یه ساعت رفتم خوابوندم 

اما دختر همچنان نخوابید که نخوابید 

دیگه واقعا عصبانی شدم  چون همت کرده بودم ظرفا تموم شن 

سپردمش به همسر و رفتم سراغ ظرفا 

یکم که شستم  همسر حریف دختر نشده بود 

اومد گریون چسبید بهم  گفتم حداقل کفی شده ها رو آبکشی کنم   برم بخوابونمش   که متاسفانه دخترم افتاد و  کله ش کوبیده شد تو پایه ی میز 

و اینگونه شد که دیگه خاموشی زدم و از خیر کمر همت هم گذشتم و کمربنده رو باز نمودم  بالاخره خخخخ🤣🤣🤣🤣

و با حالتی عصبانی به اضافه ی  ترحم نسبت به دخترکم  رفتم بخوابونمش و با کللللللی تلاش  حدود یه ساعت بعدش بالخره خوابید 

بعد گوشی خودم خاموش بود با گوشی همسرم  اومدم اینجا برای گزارش زدن و خوندن تون تا بعدش برم بخوابم 

که یهو  با صدای گریه ی دخترم بیدار شدم 🤣🤣🤣

رفتم شیرش دادم  تاریک هم بود ساعت نمیدیدم ولی از اینکه خستگیم خیییلی در رفته بود  و شارژ بودم  میگفتم یا خدا  حتتتما صبح شده  و  گوشی همسرو  نزدم شارژ  و فکر میکردم ساعت ۶ونیمه 🤦‍♀️

تا اینکه دیدم ساعت هنوز ۳ نصفه شبه  و نفس راحتی کشیدم 🤣🤣🤣

رفتم سراغ گوشی  دیدم حتی یه کامنتم نخونده بودم که خوابم برده و روی همون صفحه بود خخخ واااااییییی 😂😂😂😂

از خیرش  گذشتم و  با خیال راحت و خداروشکر گویان که وقت هست  زدمش شارژ  و خوابیدم  



" اللهم عجل لولیک الفرج " 
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز