سلام به همگی.
امروز:
تا اهل خونه خواب از سرشون بپره، ناهار رو بار گذاشتم، چون ممکن بود دیر جا بیفته.
تا اینجا هنوز آماده ی صبحانه نشده بودن، برای همین رفتم سراغ دی جی که برای یه خرید فوری، اقدامات لازم و مقایسه ها رو انجام بدم.
از اینجا به بعد دیگه پیداشون شد و من هم صبحانه ی مورد علاقه شونو چیدم که خوشحالشون کرد و منم از خوشی اونا خوشحال شدم.
برنج رو خیسوندم
ظرفهای صبحانه رو شستم
دوباره رفتم سراغ دی جی و تکمیل خرید
یه کوچولو سریال دیدم
برنج رو آبکش کردم و گذاشتم دم بکشه
برای شام، آبگوشت بار گذاشتم
کلی پیاز داغ درست کردم هم برای مخلوط کردن با کوبیده ی شام هم برای ناهار
بعد ارائهی ناهار و شستن ظرفها، دیگه هیچ کاری برا خونه نکردم. وقتم رو گذاشتم برای کارهای خودم تا الان که دیگه شیر جوشوندم و زیر آبگوشت رو خاموش کردم، همین.
البته کار که بود و هست: اتو، تا کردن لباسهای خشک شده، تمیز کردن اجاق گاز و چند تا تیکه ظرف که باید شسته بشن. ولی هنوز دلم می خواد به بقیه ی کارهایی برسم که از برنامه ام برا خودم مونده:
مثلا کتاب جدیدمو تموم کنم که دخترم بهم پیشنهاد کرده و از سر نشکستن دلش، دستم گرفتم ولی عجیب، روون نوشته شده و قابل قبوله. رمان نوجوانه:
"شگفتی" از: " آر. جی. پالاسیو "
ترجمه ی " پروین علی پور " انتشارات " افق"
ولی برنامه ی فردای خونه، سفت و سخته:
شستشوی ماهانه ی لباسهای سفید با سفید کننده
شستشوی لباسهای روشن
شستشوی لباسهای تیره ( بیچاره لباسشوییم، سنی ازش گذشته. برای همین احتمالا همه رو نمیدم بهش فردا بشوره. یه کم بمونه برای یکشنبه)
تمیز کردن آشپزخانه در تمامی جهات: حتی هود 🤒 که دوستش نمی دارم این کار رو. تازه بعدش هم مصیبت دارم، چون دلم نمیاد زیرش آشپزی کنم. 😐😐😐
شام شبش و ناهار فرداش که احتمالا کوکو سبزی یا آش : شام و خورش کرفس: ناهار ( ناهار فردا رو آماده کردم)
دیگه بعیده بیشتر از اینا رو برسم.
آها یه کاشتنی هم دارم اگه خدا بخواد. خدا کنه اینجا پا بگیرن. دلم گیرشونه، برام عزیزن.