2777
2789
عنوان

*** متولدین اردیبهشت 1390 (عکس ، خاطره ، تبادل نظر ) ***

| مشاهده متن کامل بحث + 12910 بازدید | 84 پست
منم قرار بود مامان اردیبهشتی باشم اما چون فشارم بالا بود دکترم زایمان و یه هفته جلو انداخت و من مامان فروردینی شدم

اینم مشخصات نی نی :

تاریخ تولد : 31 فروردین 1390

ساعت : 9.40 صبح

نام :‌ سید بردیا

وزن :‌ 100/3

قد : 50

دور سر : 35

نام بیمارستان :‌لاله

نوع عمل :‌ سزارین بی هوشی کامل

نام دکتر :‌ میترا کاشانی

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 


2805
سلام مامانهای که منتظر نی نی هاتون هستید
دخترمن قرار بود 4 اردیبهشت به دنیا بیاد ولی یه لکد محکم زد و کیسه ابش باره کرد 24 فروردین به دنیا اومد

24 فروردین
وزن: 2,600
ساعت:8:30 صبح
زایمان طبیعی
نام: رانیا
محل تولد بهرین

من از سزارین خیلی می ترسیدم و به اصرار خودم طبیعی زاییدم
خیلی راحت نبود
16 تا بخیه خوردم ولی بعد از به دنیا اومدن دخترم دردم تموم شد
و به جز سر کیجه و کرسنکی هیج احساس دیکری نداشتم
بخیه هام تقریبا الان خوب شده
زایمان طبیعی خیلی بهتر من زود خوب شدم
فقط یه روز توی بیمارسان بودم بعدش اومدم خونه
هیج درد دیکری به سراغم نیومد فقط تا یه هفته خیلی کرسنه بودم

توی بارداری 11 کیلو وزن اضافه کرده بودم که بعد زایمان 5 کیلوش رفت
شیردهی ام که شروع کردم 2 کیلو دیکه اش رفت در کل 4 کیلو دیکه دارم تا به وزن قبلی ام برکردم

شیردهی ام از روز سوم بعد از زایمان شروع کردم
روزهای اول شیر نداشتم ن نی مجبورکرم میک بزنه و جیزهایی که شیر زیاد می کنه خوردم

اکه سینه هاتون ورم کرد مانند اتش شد نترسید یعنی لبریز از شیر شده
الان اینقدر شیر دارم که اضافی اش شبها لباسم خیس می کنه

بعد جند روز از زایمان ممکنه دجار افسردکی بشید این همون جیزی که سراغ من هم اومد البته الان شرایط بهتری دارم
با همسرتون و خانواده تون حرف بزنید و مشکلتون بکید مهمترین کس همسرتون که می تونه کمکتون کنه

البته شرایط من یه کمی فرق داره من از خانواده ام دورم این بیشترش می کرد
شما ها هم از تجربه هاتون بکید

اکه نی نی هاتن می کذاره راستی رانیا من مثل یه سیب نصف شده از خودم



این هم عکس طاها کوچولوی من

تاریخ تولد: 7:40 صبح روز پنجشنبه 8/2/90
وزن: 3 کیلو و 720 گرم
قد : 50
دور سر: 36
دور سینه: 35
زایمان سزارین بیهوشی کامل
بیمارستان: خاتم الانبیاء تهران
دکتر: خانم دکتر مهناز آقایی قزوینی

8t6k66f4t8hxb6aik36.jpg

hgn9rjdrpxori0mawjjr.jpg

fs36t2kjh37wnimu2qh.jpg

yjn24ul1ammee94mu59.jpg

طاها کوچولوی ما در 8 روزگی
5qwlbp7dgnhndtf1b7.jpg

و در 10 روزگی
f1k1xdt9cx44894fqsi7.jpg
میخوام خاطره زایمانم رو براتون بنویسیم که ببینین چقدر شیرینه و اصلا ترس نداره
من بارداری خوبی داشتم و تقریبا هیچ مشکلی نداشتم تا ماه اخر که خوب سختیهای خودشو داره از اول بارداری خیلی پیاده روی داشتم و خودمو برای زایمان طبیعی اماده میکردم و هر روز تو اینترنت مطالب جدید یاد میگرفتم
دکتر تاریخ زایمان رو برام هشت اردیبهشت زده بود و سونو چهار اردیبهشت روز سوم اردیبهشت شده بود و من وارد دومین روز هفته چهل شده بودم و همچنان منتظر اومدن پارسا بودم شب قبلش با همسری رفتیم پیاده روی بارون نم نم می بارید قرار بود فردا مامان شوشو از شهرستان بیاد که چند روز زودتر پیشم باشه به شوخی به شوشو گفتم امشب برم بزام که مامانت وقتش تلف نشه .
وقتی اومدیم خونه یه قاشق روغن کرچک طعم دار به توصیه دوستان نی نی سایتی خوردم مثلا میخواستم یه هفته بخورم غافل از اینکه همین یه قاشق کار خودشو میکنه.
شب رفتم خوابیدم چند بار بیدار شدم رفتم دستشویی یه دلپیچه های کوچلویی داشتم میگفتم حتما مال روغن کرچک ساعت 6 صبح بلند شدم اومدم برای همسری ساندویچ درست کردم گذاشتم تو کیفش که سر کار ناهار بخوره شوشو رفت سر کار منم دوباره گرفتم خوابیدم ساعت نه صبح یهو با دلپیچه از خواب پریدم فوری رفتم دستشویی یه ابی ازم خارج شد دقیقا نفهمیدم ادرار بود یا کیسه اب بود بعد که خونابه دیدم گفتم بله دیگه نینی داره میاد زود پریدم تو حموم دوش گرفتم اومدم بیرون دیدم بازم اب داره میاد نوار بهداشتی که از قبل اماده کرده بودمو گذاشتم اصلا نترسیدم چون مامانم هم سر همه بچه هاش کیسه ابش پاره شده بود لباسامو پوشیدم رفتم پایین ,
مامانم طبقه پایین زندگی میکنه مامانم گفت چیه داری میزایی گفتم اره بیا بریم دکتر ببینه صبحونه خوردم رفتیم مطب دکتر معاینه کرد گفت اره کیسه اب پاره شده دو سانت هم دهانه رحم باز بود دکتر گفت برو بیمارستان بستری شو پیاده اومدم خونه به شوشو که تازه رسیده بود سر کار زنگ زدم گفتم بیا بریم بیمارستان درد ندارم عجله نکن.
اومدم خونه شربت زعفران درست کردم دو لیوان خوردم شیشه روغن کرچک رو هم سر کشیدم وسایلا رو اماده کردم شوشو اومد ناهار خوردیم با مامانم راه افتادیم رفتیم بیمارستان نجمیه تو راه شوشو رفت نامه بیمه رو گرفت رسیدیم بیمارستان ساعت سه شده بود من هیچ دردی نداشتم اول معاینه کردن بعد لباس دادن پوشیدم اومدم لباسامو بدم به مامانم برم تو بخش چشام تو چشایه شوشو افتاد گریه ام گرفت خودمو کنترل کردم یاد حرف من جون افتادم که باید قوی باشم صدای جیغ از تو بخش می اومد مامانم دستپاچه شده بود به پرستارا میگفت نزارین جیغ بزنن بقیه هم استرس میگیرن خلاصه ازشون خداحافظی کردم وارد بخش شدم .

اول تنقیه شدم اصلا چیزی متوجه نشدم رفتم دستشویی روده هام تخلیه شد یه ماما اومد معاینه کرد گفت سه سانت بازه ولی بچه خیلی بالاست فکر نکنم طبیعی بشه حالا بخواب تا دکتر بیاد معاینه کنه رو تخت دراز کشیده بودم تو راهروی بیرون داشتن دریچه کولر وصل میکردن صدای بلند دیلر نمیذاشت صدای جیغ اون خانم رو بشنوم پس راحت گرفتم خوابیدم بیچاره مامانم بیرون خیلی نگران بود مفاتیح اورده بود همش دعا میخوند با خانمی که تو اتاقم بود دوست شدم اون میخواست بره سزارین اما درداش از من بیشتر بود اون خانمه که جیغ میزد اپیدورال شد دیگه صداش نمی اومد ساعت شش شده بود من درد نداشتم دکتر اومد خیلی دکتر مهربون و ماهی بود خیلی خوشحال شدم که دکترم خوبه معاینه کرد گفت خیلی خوبه درد نداری سه سانت باز شده گفتم اخه میگن بچه بالاست گفت خوب میاد پایین نگران نباش بهم سرم وصل کردن امپول فشار ریختن توش یواش یواش دردایی مثل پری اومدن سراغم دیدم مرتبه هر 4 دقیقه میره میاد به ماما گفتم درد دارم گفت خوبه .

تنقیه و روغن کرچک حسابی شکممو ریخته بود بهم همش دستشویی بودم ولی تو دستشویی راحتتر دردا رو تحمل می کردم دکتر اومد مانیتورینگ بهم وصل کرد صدای قلب بچه رو گوش کرد بهم گفت راه برو قر بده ساعت جلو می رفت دردای منم شدیدتر میشد ولی قابل تحمل بود
ساعت نه دردام شدیدتر شد دکتر بهم گفته بود اگه جیغ بکشی انرژیت هدر میره زایمانت طولانی میشه منم وقتی درد می اومد نفسای عمیق میکشیدم تا بگذره فاصله دردا یک دقیقه شده بود اون یه دقیقه چرت میزدم وای که چقدر میچسبید بهم چند تا امپول زدن وقتی پرسیدم اینا چیه گفتن کمک میکنه دهانه رحم شل شه ماما اومد معاینه کرد گفت هفت سانت باز شده خیلی خوشحال شدم میدونستم که خیلی تا این مرحله راه بود درد داشتم ولی میتونستم از پسش بر بیام ماما بهم میگفت من معاینه میکنم وقتی درد داشتی زور بزن بچه بیاد پایین این معاینه ها خیلی درد داشت هی میگفتم وای مامان بیچاره مامان تازه میفهمم چی کشیدی برای همه دعا کردم وقتی فکر میکردم با این دردا گناهام داره پاک میشه قوی تر میشدم.
خلاصه به ماما گفتم من جیغ نمیکشم شما فکر نکنین درد ندارم پس کی میخوایین اپیدورال کنین گفت چیزی نمونده زنگ زدیم دکتر بیهوشی بیاد ساعت یه ربع به ده بود انتقالم دادن به اتاق زایمان یه خانم مهربون دیگه اومد تو کمرم امپول زد که اصلا درد نداشت بعد بهم گفت دراز بکش وای چه حس خوبی بود یه دفعه همه دردا تموم شد دکترمم اومد همه ماماها پرستارا دورم جمع شده بودن به دکتر میگفتن این خیلی مریض خوبیه همش با ما همکاری کرده صداشم در نیومده دکتر دستشو گذاشته بود رو شکمم موقع انقباض میگفت زور بزن تا بچه بیاد پایین دیگه انقباضا رو متوجه نمیشدم چند بار که زور زدم ضربان قلب بچه اومد پایین ترسیدم بهم گفتن دیگه زور نزن نفس عمیق بکش چند تا که نفس کشیدم دوباره ضربان خوب شد احساس دفع داشتم میگفتم بزارین برم دستشویی ولی اونا میگفتن به خاطر سر بچه است دستشویی نداری.

دکتر اومده بود بالا سرم رو تخت و شکممو فشار میداد به بچه کمک میکرد بره پایین منم زور میزدم ولی فشارای دکتر خیلی درد داشت با همه توانش رو معدم فشار میاورد دیگه نتونستم تحمل کنم چند تا جیغ بلند کشیدم دکتر رفت پایین تخت گفت خیلی خوبه دیدم داره وسایلشو اماده میکنه که برش بزنه گفتم دکتر کوچلو ببر گفت باشه برش زد هیچی متوجه نشدم یه زور دیگه زدم بچه سر خورد اومد بیرون ساعت یازده بیست دقیقه شب شده بود که پارسا با وزن سه کیلو و نیم به دنیا اومد دکتر گفت یه سرفه کوچلو کن جفت هم خارج شد گفتم جفتو بهم نشون داد انگار تو یه نایلون پر خون بود بند ناف هم ازش اویزون بود.

صدای گریه پارسا در اومد ازم پرسیدن اسمش چیه گفتم پارسا ماما گفت ایشالا که همیشه پارسا باشه دکتر داشت بخیه میزد یه خورده رد شدن نخ و سوزن رو متوجه میشدم دیگه تموم شده بود پسرم دنیا اومده بود منم خوب خوب بودم هیچ دردی نداشتم میخواستم زودتر برم بیرون بجه رو به شوشو نشون بدم ولی گفتن باید دو ساعت بخوابی بعد بری تو بخش بچه رو اوردن گذاشتن پیشم وای چقد ناز بود عین فرشته ها خوابیده بود نتونستم بهش شیر بدم پرستارو صدا کردم گفتم منو ببرین بخش من خوبم میتونستم بلند شم راه برم اما نزاشتن رفتم روی یه تخت دیگه بچه هم تو تخت خودش از بخش اومدیم بیرون بابام مامان بزرگم و عمه ام هم اومده بودن بچه رو دیدن شوشو هم تخت بچه رو گرفت رفتیم تو اتاق خصوصی که گرفته بودم همونموقع مادر شوهرم اینا هم رسیدن بیچاره مامانم خیلی بهش سخت گذشته بود جیغای اخرمو شنیده بودن مامانم میگفت شوشو رنگش عین گچ شده بود بابامم بعد دنیا اومدن بچه رفته بود نماز شکر خونده بود هیچ مشکلی نداشتم فقط یکم جای بخیه هام درد میکرد که اونم یه تیوپ خریدم روش نشستم الان که هشت روز میگذره خوب خوبم شما هم میتونین پس این تجربه خوب رو از خودتون دریغ نکنین
خوش به حال همه ی مامانا یی که خاطره زایمانشون رو نوشتن من احتمالا تا یک هفته دیگه دخترم میاد و از شانس بدم سرماخوردم و شدیدا روحیه ام تحلیل رفته و هر روز که می گذره از زایمان طبیعی بیشتر می ترسم ولی امروز با خوندن خاطره های قشنگ اروم تر شدم امیدوارم حضرت فاطمه به داد همه مامانا برسه
2810
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز