ببین عزیزم من تجربه خودمو میگم
من بعد از دوساله شدن پسر دومم تا 10سالگیش رفتم سر کار...
بعدها متوجه شدم نمیتونم ذره ای از زمان و سالهایی که پیش بچه م نبودم رو جبران کنم
برای پسر اولم چون شرایطش رو نداشتم نرفتم و کلی وقت براش گذاشتم
پدر و مادرم، همسرم، همه حمایتم میکردن ولی مادر برای بچه یه چیز دیگه ست.
وقتی مقایسه میکنم روند رشد عاطفی دوتا پسرامو میبینم پسر دومیم خیلی نیاز به محبت داره وقتی 16-17سالش بود اصلا دلش نمیخواست تو خونه تنها بمونه
اگه دو ساعتی بیرون میرفتم مرتب زنگ میزد میپرسید مامان کی برمیگردی؟
همون موقع ها وقتی با مشاور صجبت میکردم میگفتن چون تو زمانی که میخواسته و نیاز داشته کنارش باشی نبودی برای همین استرس بچگیش همراهشه....
الان که بزرگ شده و 22سالشه خیلی پیشرفت کرده(از لحاظ عاطفی و روانی) که تونسته بره یه شهر دیگه یه سری دوره های کاریشو ببینه، البته این نتیجه سالهای سال کمک مشاور و نحوه رفتارم باهاش بوده، ولی در مقایسه با برادر بزرگتر یا همسالاش خیلی دیر به این نقطه رسیده....
پیامتونو دیدم یاد اون سالهای انتخاب خودم افتادم و اون حس مادریم که بهش غلبه کردم و تو شادی و بازی ها و غم ها و ترس ها و تنهایی های بچم کنارش نبودم
با خودم میگم پولی که اون چند سال درمیاوردم رو میتونستم چشم پوشی کنم و از در کنار بچم بودن لذت ببرم و اجازه بدم اونم از اینکه کنار من آرامش داره لذت ببره ولی صد حیف که زمان رو نمیتونم به عقب برگردونم
گلم این پیام من رو به حساب تجربه ای که دارم بذار
نمیخوام بگم سرکار رفتن خوب نیست ولی به نظرم تا وقتی بچه ای تو زندگی آدم نباشه...
بازم هرطور راحتی ان شاالله بهترین تصمیم رو بگیری دوست خوبم
از همه خانمهای بزرگوار شاغل عذر میخوام امیدوارم پیامم باعث سوتفاهمی نشه
این همه ی احساس من بود