دیروز که رفته بودیم روستا، خونه یکی از آشناهای همسرمم یه سر زدیم و یه ساعتی موندیم
یه چیزهایی اونجا خیلی برام غیر قابل هضم بود
امروز میخواستم اینجا بنویسم، هی نوشتم و پاک کردم و آخرشم پست نذاشتم پاشدم رفتم سر کمد دیواری و خواستم چمدون رو پاکسازی کنم چشمم به آلبوم خورد
شروع کردم آلبوم رو ورق زدن...
از ازدواج ما 28ساله، میگذره و کلی عکس قدیمی و در کنارش کلی عکس که حالم باهاشون خوب نبود که چه بسا بدترم میشد میدیدم
به چند تا از فامیلهایی که عکس های بچگیشونو داشتم پیام دادم فلان عکس رو میخواید؟ اونهام با ذوق نظرشون مثبت بود(حدود_۴٠ ۳٠تا عکس جدا کردم)
به پسرامم پیام دادم عکس های همکلاسی ها و دوستاتونو و بچگیاتون جدا کنم این دفعه میاید ببرید با خودتون؟
اونهام خوشحال شدن و جوابشون مثبت بود
خلاصه دوتا آلبوم عکس مرتب کردم و کنار گذاشتم بره خروجی
اون عکسهای تکی هم تو این هفته میرسن دست صاحب هاشون
نزدیک 200تا عکس که حالمو خراب میکردن پاره کردم و ریختم دور
الان هرچی که عکس داریم باهاش خاطره خوب دارم و حالم باهاشون خوبه 😇