مینیمالیست شدن یعنی چی؟

یه ماسخوری ظرف پیکنیکم

نه مجوز دارن نه تحصیلات مرتبط 

اما خوب بدلیل بلاگر بودن مردم اطمینان میکنن به این آدمها

بنظر من دوره دیدن برای مینیمالیست بودن اشتباهه 

چون مینیمالیست آدمها متفاوت هست تعداد لوازم هرکس رو فقط شخص خودش می‌تونه تایین کنه 

ما حتی برای لوازم همسر و فرزندان مون حق نظردهی نداریم چه برسه یه خونه و یه خانواده دیگه

بله. من حتی کلمه مینیمال رو کنار اسم خودم نمیزارم چون خانواده دارم. و اونها هم وسایل خودشون رو دارن...

فقط حواسم هست به ورودی و خروجی ها . که باز در مورد پسرم ورودی زیاد داره چون درحال رشد هست و هرسال وسایل جدیدتری میخواد مناسب سن و سالش ... 

و به عنوان عضوی از زمین حواسم هست ... 

باز خوبه افرادی هستند که فقط به عنوان بلاگر بهشون نگاه میکنن ... 

یادمون باشه وسط این خونه تکونی ها ذهنمون هم سبک و خلوت کنیم

افکار اضافه و غیر استفاده مون رو حذف کنیم..‌‌.درگیری های ذهنیمون رو کم کنیم چون خیلی هاشون اصلا متعلق به ما نیست..

طریقه متقاعد کردن  برای خروجی دادن اشیا 
گفتن جملات زیر 
-وااییی مامان شما قدیما چقدر خوب زندگی میکردن، خوش به حالتون ،چقد شماها با اونکه دانشگاه نرفته بودین ولی چیزای خوب خوب بلد بودین خوش بحالتون
-مامان می گم شماها چه جوری با یه فرش زندگی میکردین 
اصن جهیزیه شما چقدر کم بود 

-مامان الان ماها خونه هامونو پر میکنیم ولی شماها دلاتون‌ بزرگ بوده ،اسباب کم داشتین ولی خوش بودین 

وقتتونو صرف کارای خیر و کمک به همدیگه میکردین نه شستشو ی بی خودی 

مامان یادمه میگفتی مامانت اونقدر دلش بزرگ بوده هرچی داشته می‌داده به نیازمندا
خوش بحالش اون روزی فامیلتون چقدر ازش تعریف میکرد و خدابیامرزی میداد ،بلد بوده چه جوری واسه خودش باقیات و صالحان درست کنه ،

مامان اینجا همین یه دست مبل کافیه ،اون یکی رو بزنم تو دیوار هرکس نیاز داره بیاد ببره؟
مامان این قواره چادریا رو تو کمدت اضافه اس بیا ببر بده همون دوره قرآن به اون خانومه واسه نوعروسای نیازمند

مامان تو ده تا سینی داری چند تاشو ببرم بدم به مسجد اون دفه سینی بزرگ دیدم کم بود 

مامان.....

من از دیشب اومدم  خونه مامان بزرگم از صبح تا الان یه دست مبل ۷نفره،پنج قواره چادر رنگی، سه تا سینی ، سه تا گلدون ، یه تخت خواب یه نفره، سه تا پرده ، پنج جفت کفش مال نوه ها،یه دونه رومیزی ، ویه عالمه خرده ریز دیگه رو فرستادم برن پی سرنوشتشون، الانم مامان بزرگم آبگوشت پخته منتظرم که بخوریم، تلفنی با مادرم صحبت میکرد و داشت از من تشکر میکرد،مامانم پیام داده چه جوری تونستی راضیش کنی از مبلا دل بکنه  ,گفتم به سادگی 

خونه مامان بزرگم ،یه تراس بزرگ داره ،میخام براش اونجا رو گلخونه درست کنم و چرخ خیاطیشو بزارم اونجا واسه خودش دوخت و دوز کنه ،بهش پیشنهاد دادم با پارچه هاو لباسهای  اضافی که داره دستمال و دستگیره بدوزه واسه عروسا و دخترا، چشاش برق زد ،حتی بهشون گفتم شما بدوز من برات میفروشم ،از تو انباری چرخ قدیمیشو درآوردم اونقدر خوشحال شده مث بچه ها دورو اطرافش میگرده دنبال لباس قدیمی‌اش که باهاشون دستمال دستگیره بدوزه ..

الهی که خدا تن همه مامانا و مامان بزرگا رو سالم نگه داره ،

الهی که همیشه تنشون سالم و دلشون شاد باشه. دلم مامان بزرگ خواست 🥺🥺🥺🥺🥺🥺

بله واقعن منم چه قدر دلم تنگ شده براشون یه لحظه با دیدن پیامتون اشک تو چشمام جمع شد

میخواستی دو تا از مثالهایی که بالا زدی به مامانت هم بگی تا بفهمه چه دختری داره

ماشاالله با زبونت راضی کردیش

عزیزم این پستها رو دوسه بار خوندم و ذوق کردم😍😍😍 خسته نباشی خدا مامان بزرگتو حفظ کنه💚 مامان بزرگهای من هر دو تاشون فوت شدن الان یاد اونا افتادم و دلم تنگ شد😢