از اول تاپیک تا صفحه ۹۰۰ خوندم
خیلی نظرها و اخلاق هاتو دوست دارم
همسرت دقیقا مثل همسر منه،تموم اون خروجی ها هم با دعوت و ناراحتی از خونه بیرون کردم یا فروختم
سر هر وسیله ای که خروجی گذاشتم یه هفته بحث داشتیم
اصلا نمیتونم شلوغی دور و برم رو تحمل کنم
از دست کاراش دارم دیوونه میشم
امروز تراس رو مرتب کردم یه پلاستیک آشغال جمع شد دادم ببره بیرون،پلاستیکش شفاف بود داخلش دیده میشد
یه اره داشتیم زنگ زده بود داغووون بود،دستش کنده شده بود
تو پلاستیک دید
ندیدی چه بحثی راه انداخت
آشغالا رو ازش گرفتم دوباره پرت کردم تو تراس
تا همین الان داشتم گریه میکردم
شاید با خودتون بگین چه مسخره ،واسه یه پلاستیک آشغال دعوا کردین و گریه کردی...
ولی یه حس بدی دارم،گاهی از خودم و خونم و این اخلاق خلوت پسندم متنفرم
ببخشید خیلی حرف زدم خیلی حالم بده بود😥