حتما بهاره جون سلامتو میرسونم چقدر مشخصات دکتر مادرت شبیه دکتر موسوی واقعا اونم دکتر با وجدانیه و مهربون و در تمام روزهای سخت به یکی یکی مون توضیح میداد پدر من بیمارستان پارسیان شیمی درمانی میکرد .من احساس میکردم داروهای شیمی درمانیشو پرستارهای بخش 5 براش استفاده نمیکنن.خیلی شک بدی بود و نمیتونستم ثابت کنم این مسئله رو همه امپولها رو میگرفتن میبردن اتاق پرستاری اماده میکردن و موقع تزریق سرنگ رو میاوردن .
غیر از خانم شرفی که نرس دکتر موسوی و کارهای شیمی درمانیه دکتر روبا دقت انجام میداد و بعضی روزها به پست ما میخورد و این کارو جلوی چشممون انجام میداد که خدا خیرش بده خیلی با بابا مهربون بود طوری که بابا فقط حرفای اونو گوش میداد در مورد تغذیه اش. ما هم هر کاری داشتیم و غذایی که بابا نمیخورد به خانم شرفی میگفتیم اون راضیش میکرد خدا ازش راضی باشه.
در مورد اون روزها که حرف میزنم خودم میرم توی بهت باورم نمیشه تموم شد اون روزها و نتیجه هم نگرفتیم
همه زحمتهای ما و سختیهای پدر مهربونم به باد رفت پدرم اول برای درمان در اروپا اقدام کرد ویزاش رو هم گرفت ولی دکتر اونجا گفت هر کار من میکنم توی ایران هم همون کارو میکنن خلاصه اب پاکی رو ریخت روی دست ما اما پدرم منتطر بود شیمی درمانیش تموم بشه حالش بهتر بشه و بره برای مسافرت کریسمس فرانسه . اییییییی خدا خیلی پشیمونم که بهش نگفته بودم بابا این درمان قطعی نیست بعض اوقات فکر میکنم چون منتطر خوب شدن بود هنوز چشمش دنبال این دنیاست تا لحظه اخر توی بیمارستان میگفت چرا تشخیص نمیدن من چم شده خودش منتظر بود عفونتش خوب بشه و من هی بهش میفتم بابا یه انتی بیوتیک قوی تر برات نوشتن این حتما اثر میکنه چرا اینهمه دروغ بهش گفتم خدا عذاب وجدان دارم امروز همش دلم گرفته و بغض دارم ای خدا یعنی من به آرامش میرسم