2777
2789
عنوان

کسی بوده که خانوادش درگیر بیماری سرطان باشن

| مشاهده متن کامل بحث + 281481 بازدید | 984 پست
جوجولی عزیز
ممنون از لطفت
مادربزرگ خیلی عزیزه
الان دختر من حواسش از من جمعتره به مامانم
تند تند میره میبوسدش و میاد
میره درو باز میکنه میگه خوبی؟ بخواب تا بهتر بشی
مامانی کمرت درد میکنه؟ بوسش میکنه و یواش میاد درو میبنده و میگه استراحت کن تا خوب بشی :)
شیخی به زنی فاحشه گفتا :مستی!
هرلحظه به دام یک کسی پا بستی
گفتا شیخا! هرآنچه گویی ،هستم
اما تو؟چنان که می نمائی ،هستی؟
بهاره خدا رو شکر که مادرت پیشت هست . منم این چند وقت همش میخواستم بپرسم ازت ولی نپرسیدم گفتم دل نگران میشی یهو .
منم با مادرم تو یه آپارتمان زندگی میکردم و همش خدا رو شکر میکنم که اون لحظاتی که باید رو واقعا تونستم پیشش باشم و استرس دوری از خونه رو نداشتم.
بهاره نمیدونم کدوم سمت هستید ولی اگر سمت غرب هستید و پرستار برای سرم و اینا یه وقت خدایی نکرده خواستید این آقا واقعا کارش حرف نداره . هم مومن هست هم مریض رو عذاب نمیده . من خیلی سر رگ گرفتن با پرستارها دعوام شده با اینکه اصلا آدم دعوایی نیستم . مامانم هیچ وقت صداش بالا نمیرفت و من همیشه اشک میریختم و پرستارها اینقدر بد خلق بودن که تازه بحث و دعوا هم میکردن. بدیش به این بود که یا رگ زود خراب میشد یا اینکه میگفتن قانون بیمارستانه یک روز درمیون رگ باید عوض بشه.
خدا رو شکر که امروز حال مادرت بد نبوده عزیزم . ایشالا که از این به بعد هم بد نباشه

توکل بخدا
به وبلاگ هام سر بزنید
امضاء : بهار!

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

بهار جان
آره سمت غربیم
اگه زمانی لازم شدحتما حتما مزاحمت میشم
گاهی برای سرم میریم درمانگاه نزدیک خونه مامانم یه وسیله ای دارن به جای آنژیوکت میزنن بیشتر به درد بچه ها و سرمهای کوتاه مدت میخوره البته با اون کمتر اذیت میشه

سال قبل دکتر دستور پورت نوشت ولی چون باید میرفت اطاق عمل مامان قبول نکرد ..
البته اونم دردسرای خودش رو داره ..
شیخی به زنی فاحشه گفتا :مستی!
هرلحظه به دام یک کسی پا بستی
گفتا شیخا! هرآنچه گویی ،هستم
اما تو؟چنان که می نمائی ،هستی؟
بهاره اکثرا براشون با پورت مشکلی پیش نیومده . من همش میگفتم وای خدا چرا ما زودتر پورت نذاشتیم که اینقدر اذیت نشه
یعنی میخواستیم بذاریما وقتی میفهمیدیم مریضی عود کرده دیگه نمیشد بذاریم چون پلاکت به شدت افت میکرد بعد از شیمی درمانی هم میگفتیم خوب دیگه خوب شد عمرا مریضی برگرده !

پر انرژی و با روحیه باشی دوستم
به وبلاگ هام سر بزنید
امضاء : بهار!
از دیشب دارم وبلاگی که شیرین ادرسشو گذاشت میخونم
چقدر دردناک نوشته
چقدر ..
چقدر درکش میکنم
چقدر مثل ماهاست ..
شیخی به زنی فاحشه گفتا :مستی!
هرلحظه به دام یک کسی پا بستی
گفتا شیخا! هرآنچه گویی ،هستم
اما تو؟چنان که می نمائی ،هستی؟
واقعا انجل؟
از بچه های سایته؟
دارم میخونم و اشک میریزم ودرکش میکنم شدید
امروز یه پستشو خوندم که عکس مادرش رو تو بیمارستان گذاشته بود
یهو بغضم ترکید ...
ا

امشب مامانم مسکن خورد و خوابید :(
درد داره زیادتر و زیادتر میشه ..
میترسم ..
شیخی به زنی فاحشه گفتا :مستی!
هرلحظه به دام یک کسی پا بستی
گفتا شیخا! هرآنچه گویی ،هستم
اما تو؟چنان که می نمائی ،هستی؟
سلام صبحت بخیر بهاره نازم آره گلم از بچه های سایته خیلی ماهه. اونم مثل ما درد کشیده است. روزی که پدرم فوت شد و خبرو شنید حیونی بهم زنگ زد بدتر از من گریه میکرد اونقدر بهم ریخته بود . امیدوارم خدا به مادرت سلامتی بده و به هممون صبر و طاقت بده بخصوص تو توی این شرایط خدا کمکت کنه
سلام دوستان عزیزم

صبح روز بارونی تون بخیر و شادی

بهاره منم قبلا یکی بهم لینک اون وبلاگ رو داده بود و خونده بودم منتها موضوع اینه که مریض های ما چاره دیگه ای ندارن ! من یادمه چند بار اومدم دکتر مادرم رو عوض کنم یا حتی نظر یه دکتر دیگه رو بگیرم نامردها قبول نمیکردن . میگفتن ببرید پیش دکتر قبلی ! حتی پرونده پزشکی رو نگاه هم نمیکردن ! یکیشون که دکتر خیلی معروفی هم بود با کلی پارتی بازی و آشنا قبول کرد پرونده رو ببینه نه مادرم رو ! وقتی نگاه کرد گفت من و فلانی ( دکتر مادرم ) عین هم هستیم چرا نمیبرید پیش اون لاقل اون اخلاقش بهتر از منه !!!!! ما بخاطر پیوند مجبور شدیم مادرم رو ببریم بیمارستان شریعتی . اول گفتیم میبریم طالقانی اونا گفتن دستگاهمون خرابه و خیلی طول میکشه تا نوبت برسه و تو بیمارستان شریعتی هم 4 ماه تو صف بودیم ! این مدت اینقدر طولانی بود که یه بار مریضی حمله کرد و مادر دوباره شیمی درمانی شد ! بعدش تحریم بودیم و داروی اصلی پیوند گیر نمیومد و یه پرستار نامرد توی بیمارستان چندتا داشت که میفروخت اونم 3 برابر قیمت واقعیش ! که بعدها فهمیدیم اینا دست همشون تو یه کاسه هست مثلا مریض 4 تا از این آمپول میخواد 7 تا مینویسن و دوباره برمیگرده تو جیب خودشون !!!! مملکت ما ماشالاه هزار ماشالاه گل و بلبل هست . به جای اینکه به فکر مریض باشی باید به فکر هزار تا چیز دیگه هم باشی در کنارش .

روز خوبی داشته باشید .
به وبلاگ هام سر بزنید
امضاء : بهار!
سلام
دیشب تا ساعت 3 وبلاگ نازنین رو میخوندم

انجل جان
از قول من بهش سلام برسون و بگو میخونمت تا بدونم روزهای بعد باید در انتظار چی باشم ...



بهار جان
دردمون یکی و دوتا که نیست
داروها و گرونیش یه طرف پیدا نشدنش یه طرف گشتن تو شهر دنبال دارو یه طرف
تهیه ملزومات اطاق عمل یه طرف ...
بیمه یه داستانه

اما بین همه اینا من به دکتر مادرم اعتماد و اطمینان عجیبی دارم
اخلاقش عالیه
مهربون و با حوصله با مریض
منو زیاد دوست نداره نمیدونم چرا:/
با من خیلی زیادی رک حرف میزنه
تنها مهربونیش به من این سری اخیر بود که تو بیمارستان رفتم باهاش حرف بزنم و خودش بلند شد اومد بخش اندوسکپی و کولونوسکوپی با رئیس بخش حرف زد و برامون سفارشی نوبت گرفت و تو راه هم دائم میگفت نگران نباش یه کارائی میکنیم ولش نمیکنیم که ..
همین کارش برام دنیائی ارزش داشت ..
و روزی که کولونوسکوپی انجام شد هم برادرم جوابو برد پیشش تو بیمارستان و با اینکه کلاس داشت ایستاد و توضیح کاملی داد و برادرمو هم آروم کرد ..
یا روزی که رفتیم پیشش با شوخی و خنده سر به سر مامان گذاشت تا جائی که مامانم گفت الان اصلا مشکلی ندارم فقط استرس دارم ..
همیشه براش بهترینها رو میخوام با اینکه دلم میخواد اصلا نبینمش!
شیخی به زنی فاحشه گفتا :مستی!
هرلحظه به دام یک کسی پا بستی
گفتا شیخا! هرآنچه گویی ،هستم
اما تو؟چنان که می نمائی ،هستی؟
فردا تولد 62 سالگی مامانمه
امروز برامون ابگوشت بار گذاشته و کیک و کادوهاش هم در راهن
عصر تولد بازی میکنیم :))
خوشحالم که یه تولد دیگه هم کنار همیم

برای پدر و مادر همه شما آرزوی ....
راستش نمیدونم چه آرزوئی بکنم که خودمون بیشتر بهش نیاز نداشته باشیم
چون شکی ندارم که اونا در جهان بهتری هستن و رها از هر درد و زجری ..

شیخی به زنی فاحشه گفتا :مستی!
هرلحظه به دام یک کسی پا بستی
گفتا شیخا! هرآنچه گویی ،هستم
اما تو؟چنان که می نمائی ،هستی؟
حتما بهاره جون سلامتو میرسونم چقدر مشخصات دکتر مادرت شبیه دکتر موسوی واقعا اونم دکتر با وجدانیه و مهربون و در تمام روزهای سخت به یکی یکی مون توضیح میداد پدر من بیمارستان پارسیان شیمی درمانی میکرد .من احساس میکردم داروهای شیمی درمانیشو پرستارهای بخش 5 براش استفاده نمیکنن.خیلی شک بدی بود و نمیتونستم ثابت کنم این مسئله رو همه امپولها رو میگرفتن میبردن اتاق پرستاری اماده میکردن و موقع تزریق سرنگ رو میاوردن .
غیر از خانم شرفی که نرس دکتر موسوی و کارهای شیمی درمانیه دکتر روبا دقت انجام میداد و بعضی روزها به پست ما میخورد و این کارو جلوی چشممون انجام میداد که خدا خیرش بده خیلی با بابا مهربون بود طوری که بابا فقط حرفای اونو گوش میداد در مورد تغذیه اش. ما هم هر کاری داشتیم و غذایی که بابا نمیخورد به خانم شرفی میگفتیم اون راضیش میکرد خدا ازش راضی باشه.
در مورد اون روزها که حرف میزنم خودم میرم توی بهت باورم نمیشه تموم شد اون روزها و نتیجه هم نگرفتیم همه زحمتهای ما و سختیهای پدر مهربونم به باد رفت پدرم اول برای درمان در اروپا اقدام کرد ویزاش رو هم گرفت ولی دکتر اونجا گفت هر کار من میکنم توی ایران هم همون کارو میکنن خلاصه اب پاکی رو ریخت روی دست ما اما پدرم منتطر بود شیمی درمانیش تموم بشه حالش بهتر بشه و بره برای مسافرت کریسمس فرانسه . اییییییی خدا خیلی پشیمونم که بهش نگفته بودم بابا این درمان قطعی نیست بعض اوقات فکر میکنم چون منتطر خوب شدن بود هنوز چشمش دنبال این دنیاست تا لحظه اخر توی بیمارستان میگفت چرا تشخیص نمیدن من چم شده خودش منتظر بود عفونتش خوب بشه و من هی بهش میفتم بابا یه انتی بیوتیک قوی تر برات نوشتن این حتما اثر میکنه چرا اینهمه دروغ بهش گفتم خدا عذاب وجدان دارم امروز همش دلم گرفته و بغض دارم ای خدا یعنی من به آرامش میرسم
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز