پدرم از چند سال پیش بیمار شدن و الان زمین گیر شدن هوشیار شان رو هم دارن از دست میدهند باورم نمیشه پدرم توی فامیل تک بودن همه روشون یه طور دیگه حساب می کردن خواهر زاده هاش دایی دایی ازدهنشون نمی افتاد بیشتر موقع ها همه رو دعوت میکرد خونمون دوستان زیادی هم داشت که میامدن ..اما حالا ..روی تخت بیماری افتاده و کسی نمیاد ..همه مارو فراموش کردن مادرم هم بیمار ی روحی دارن هرچند وقت یک بار بیمار شان بر میگرده
..خلاصه که دلم خیلی گرفته
حالا توی این وضع برادرم می خواهد ازدواج کنه قراره خانواده دختر بیان خونمون ولی از فامیل هیچکس حاضر نیست که بیاد و در جلسه فقط حضور داشته باشن به جای پدرم که بیماره و مادرم که تنهاس
گریه ..
..خلاصه که دلم خیلی گرفته
حالا توی این وضع برادرم می خواهد ازدواج کنه قراره خانواده دختر بیان خونمون ولی از فامیل هیچکس حاضر نیست که بیاد و در جلسه فقط حضور داشته باشن به جای پدرم که بیماره و مادرم که تنهاس
گریه ..
