2777
2789
سلام
من یه مدتی بیمار بودم یکی دو روزی میشه که الحمدلله بهتر شدم
مامان سهند جون و بقیه دوستان من یه تصمیم بسیار فجیع گرفتم میخوام پسرم رو دیگه به پیشدبستان نفرستم
اونقدر تو این یکماه و اندی با مشکلات ریز و درشت دست و پنجه نرم کردم که دیگه بریدم
اول اینکه اون مربی که پسرم دوستش داشت با بیرحمی تمام یکهفته بعد از بازگشایی نیومد و پسرم اصلا مربی جدیدش رو دوست نداره از محیط مدرسه یکهو متنفر شد.بعدشم سرماخوردگی مکرر پسرم برای خودش و ما اعصاب نگذاشت.همش سرفه همش تهوع.چندبار بالا آورد.خلاصه من هم از مدرسه بیزار شدم چه برسه به این طفلک که از روز اول از مدرسش خیر ندید.چند وفت پیش تو این هوای سرد برده بودنشون حیاط برای بازی این پسر بدشانس منم خورده بود به یه بچه شری که داشته میدویده و هردو بشدت دردشون میاد و از بینی پسمل بنده هم خون میاد سرتون رو درد نیارم اومد خونه دیدم لباساش خونیه زنگزدم مدرسش اون خانمی که گوشی رو جواب داد ودرست نمیدونم کی بود بطور کل زد زیر قضیه و گفت خوندماغ شده خلاصه منو بگی دیوانه شدم خدایا چی شده بچه من سابقه نداشته تا عصر حالم بد بود که رفتم سراغ دفتریادداشتش که دیدم مربیش هم این جریانی رو که پسرم تعریف کرد رو تایید کرده دیگه داشتم از دست اون خانمی که تلفن رو جواب داده بود منفجر میشدم .بگذریم
شبش تب کرد چه تبی بله...آنفولانزای فصلی گرفته بود و تا الانم سرفه هاش ادامه داره و حدود دو هفته ای هست که مدرسه نرفته و تا بهش میگم از شنبه بریم گریش میگیره و میگه میخوای بازم طوریم بشه.خلاصه که مرددم که یا نفرستمش تو این هول و ولای آنفولانزا چون بدنش خیلی ضعیف شده یا اینکه مدرسش رو عوض کنم یا...؟

بچه‌ها، باورم نمی‌شه!!!!

دیروز جاریمو دیدم، انقدر لاغر شده بود که واقعاً شوکه شدم! 😳 

از خواهرشوهرم پرسیدم چطور تونسته انقدر وزن کم کنه و لباس‌های خوشگلش اندازش بشه. گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته.منم سریع از کافه بازار دانلودش کردم و رژیممو شروع کردم، تا الان که خیلی راضی بودم، تازه الان تخفیفم دارن!

بچه ها شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

اگه اون مربی اولش بعد از یکهفته غیبش نمیزد شاید هیچکدام ازین اتفاقات نیفتاده بود.خدا میدونه دیگه صدای سرفه هاش مثل پتک رو سرم فرود میاد کلی هم آمپول و دارو نوشجان کرده کمخون شده خلاصه مکافات داریم حسابی
نه گلشنک جان بنظر من اگر میخوای پسرت مرد بار بیاد بگذار سعی خودش را برای کنار آمدن با شرایط جدید بکنه .من خودم دخترم هنوز به پیش دبستانی نرسیده مهدکودکیه .هر سال تحصیلی براساس سنشان مربی عوض میشه .مربی جدیدش هم به خوبی قبلی نیست ولی بهرحال دختر من هم مثل همه! مطمئن باش بعد از هر سختی آسانی است.جلوی پسرت هم حرف از نرفتن نزن .بعداً برای مدرسه رفتنش هم مشکل میشه .مطمئن باش همونطور که به مربی قبلی عادت کرده به جدیده هم عادت میکنه .بهش روحیه بده بگو خون دماغش و سرماخوردگیش یک اتفاق بوده و دیگه قوی تر میشه .تو نمیتونی تا آخر عمرش مربی خوبه را براش حفظ کنی .
گلشنک جان به نظر من هم یه کم با این شرایط کنار بیا و بزار بره مدرسه هرچند که میدونم برات سخته.اما از الان باید یاد بگیرن توی اجتماع به این بزرگی قرار نیست همه چیز به میل آدم باشه و بتونه با شرایط سخت کنار بیاد.درسته که اول سال نباید مربی تغییر کنه اما به قول دوستان توی تاپیکهای دیگه به یاد داشته باشیم که اینجا ایران است.
اتفاقا براشون خوبه که مربی یا معلم تغییر پیدا کنه تا به یک نفر وابسته نشن البته باز هم میگم نه به این زودی که هنوز دوماه هم از آغاز مدارس نگذشته!یه مسئله دیگه هم که یادم رفت ظاهرا دیگه توی مدارس روی مداد دست گرفتن بچه و طرز نوشتن حروف زیاد کار نمی کنن میگن خوب پیش دبستانی برای همین بوده که این موارد رو یاد بگیرن
و کمتر به این مسئله می پردازن و سعی می کنن حروفی که نگارش سخت تری داره رو بیشتر تمرین کنن.

یه سوال هم برام پیش اومد پسر گلت سالهای قبل مهد میرفت؟سهند که پارسال برای اولین بار رفت مهد دائم سرما میخورد حتی نزدیک به دوهفته به قدری حالش بود بود که مجبور شدم توی خونه نگش دارم تا کاملا خوب بشه کلا پارسال از نظر بیماری برای ما خیلی بد بود.به این هم فکر کن که سال آینده باید بره مدرسه و اگر این مشکلات بخواد پیش بیاد اون موقع میخوای چکار کنی؟ دیگه مدرسه رو که نمیشه بگیم نره.
امیدوارم مشکلات پیش شازده پسری حل بشه
عطرهای گرون قیمت رو بی خیال.آدم باید بوی اعتماد بده
مامان سهند و کتی عزیز ممنون از راهنماییهاتون
حرف شما درسته عجولانه تصمیم گرفتم شاید اگه حرفهای شما نبود بطور کل قید مدرسه رو زده بودم.
مامان سهند پسرم اصلا مهد نرفته چند ماه بعد از تولدش درس و کار رو بوسیدم و گذاشتم کنار و چسبیدم به بچم گفتم مربی مهد هیچوقت نمیتونه جای من رو براش پر کنه تازه یه مربی مهد چطور میتونه به اینهمه بچه که تشنه محبت هستن محبت کافی داشته باشه خود پسرم هم با محیط مهد اخت نشد و متاسفانه اونها هم با یکی دو تا بچه روبرو نبودند تا بچه من رو به مهد علاقمند کنند خلاصه اینکه بعد از یکی دو ماه دیگه نگذاشتمش مهد اونموقع شاید حدودا 4 ساله بود.حالا خودم رو بخاطر فداکاری اونروز خیلی سرزنش میکنم به تنهایی و خونه عادت کرد حتی جرات نمیکنم به فرزند بعدی فکر کنم چون میدونم تحملش رو نخواهد داشت.
پس مشکلات پارسال شما رو حالا من دارم.از صبح دارم مثل آدم بزرگها باهاش صحبت میکنم ولی نرود میخ آهنین در سنگ.باورتون نمیشه اضطراب میاد سراغش حتی دستاش یخ میکنه
یادم رفت بگم امروز با مدیرشون صحبت کردم گفت ما هرسال با همچین بچه هایی روبرو میشیم و معمولا با کمی توجه بیشتر مشکلشون حل میشه اگه نشد میفرستیمش پیش روانشناس .
ولی باز هم نمیدونم چکار کنم دلم نمیاد با بغض و گریه بفرستمش.همش میگه میشه مامان اصلا حرف مدرسه رو نزنی چون من نه مربیم رو دوستدارم و نه بچه های کلاس رو و نه حتی خود مدرسه رو.میگم چرا میگه چون خانممون اصلا مهربون نیس بچه ها هم همش اذیت و شلوغ میکنن یه پسر خیلی گنده(عذر میخوام)تو کلاسمون هس همش شلوغ میکنه کیفش رو پرت میکنه دادو بیداد میکنه اعصاب همه رو خورد میکنه همش باید نقاشی بکشیم من دوستدارم هرچی دلم میخواد بکشم اما مربیمون اجازه نمیده حوصلم سر میره اون مربیمون خوب بود همش برامون مسابقه و بازی انجام میداد اما این همش درس میده و نقاشی خب منم حوصلم سر میره
بهش میگم همیشه زندگی بدلخواه آدما نیست مگه بابات خوشش میاد 5 صبح از خواب پاشه بره سرکار اما وظیفشه تو هم وظیفته درس بخونی ماهم 12 سال درس خوندیم میگه خب مدرسه بده آدم مریض میشه آدم بالا میاره حوصلش سر میره اما تو خونه آدم حالش خوبه سرفه نمیکنه مریض نمیشه دماغش خون نمیاد ....خلاصه این بحث بدون نتیجه ادامه داره البته میدونم اگه بفرستمش مبارزه و مخالفت نمیکنه اما همه رو میریزه تو خودش دوباره حالت تهوع و تب و ... شروع میشه
میتونم چند تا سوال بپرسم
1.صبح فرزندانتون با میل و رغبت برای مدرسه رفتن از خواب بلند میشن یا نه ،غرغر میکنن؟
2.تو مدرسه لذت میبرن یا حوصلشون سر میره؟
3.تکالیفشون رو با رغبت انجام میدن یا باید مدام تذکر بدید؟
3.تغذیشون رو میخورن یا برمیگردونن خونه؟
4.از مدرسه تعریف میکنن یا فقط ازروی عادت و اجبار میرن؟
راستش مساله ای که فکر من رو مشغول کرده اینه که شاید واقعا مربیشون خوب نیست چون پسرمن هفته اول با مدرسه مشکلی نداشت.میدونم خیلی حساسم ببخشید دیگه
گلشنک جان خوشحالم که تغییر عقیده دادی.همین روبرو شدن با بچه هاست که فرزند خودمون رو هم بانشاط میکنه هم زرنگ و باهوش.باورت میشه سهند تا قبل از اینکه پارسال بره پیش 1 اصلا نمیتونست حق خودش رو بگیره اما دلم میخواد الان بیای ببینیش اوه آتیش پاره ای شده که حد نداره. طوریکه مربیش همون روزهای اول سال گفت هزارماشاا..و خیلی شیطون شده اینطوری بگم که این سهند سهند سال پیش نیست.درسته که وقتی تازه برن مهد فقط مریض هستن شاید سال پیش سهند به اندازه 2 ماه مهد نرفت بخاطر مریضی هاش و همسرم هم ناراضی بود که این همش مریضه نزار بره انقدر حرف زدم و مامانشو جلو انداختم تا راضی شد.نمی گم الان سالمه اتفاقا تا همین لحظه دوبار سرماخورده!اما خفیف تر.حقیقتش باید با بیماری مواجه بشن تا مقاومت بدنشون بره بالا.توی این مدت هم میتونی از روغن ماهی شربتهای ویتامین و خوراکیهایی که خودت بهتر میدونی استفاده کنی.براش یه داخل یه شلغم رو خالی کن و توش رو شکر یا عسل بریز و اجازه بده چندین ساعت بمونه تا شلغم مچاله بشه بعد عصاره ای که از شلغم درست شده رو بده هر روز بخوره خیلی خیلی مفیده از بیماری جلوگیری میکنه و چون شیرینه بچه ها راحت تر میخورن.
با مدیرشون هم صحبت کن و بگو چه مشکلاتی داره و ازشون بخواه بیشتر بهش توجه کنن این وظیفه اونها هم هست که بچه رو با محیط اخت کنن.همیشه از این دست بچه های شیطون توی هر کلاسی هست فقط از گل پسرت بخواه به اون کاری نداشته باشه و بگو بزار هرچقدرمیخواد بزار اون داد و فریاد کنه اما خودت هممیدونی که هیچ کس اون بچه رو به خاطر این کارهاش دوست نداره و باهاش دوست نمیشه .نمیدونم یه خوراکی یا اسباب بازی براش بزار و بگو با دوستاش بخوره یا بازی کنه تا بلکه سرش یه جوری گرم بشه. مربی هم نباید با اجبار با بچه ها رفتار کنه بهشون تذکر بده که باید با ملایمت با بچه ها برخورد کنن و اجازه کمی خلاقیت بهشون بدن.حتی تهدیدشون کن که اگر برنامه های منعطفی نداشته باشن پسرت رو می بری جای دیگه.
راستی به مدرسه دیگه یا حتی مهد دیگه فکر کردی؟شاید از محیط اونجا خوشش نمیاد و با رفتن به جای دیگه مشکلاتش برطرف بشه.
عطرهای گرون قیمت رو بی خیال.آدم باید بوی اعتماد بده
این هم جواب سوالات عزیزم.انشاا... به همین زودی بیای همینجا بگی که پسر گلت راحت داره میره مدرسه
1ـ خوشبختانه تا به حال من تو این زمینه مشکلی نداشتم چون سهند مهدش رو خیلی دوست داره.فقط پارسال یه کم غر میزد که اونم به خاطر دیر خوابیدن شبهاش بود.
2ـ تا به حال نشنیدم سهند بگه حوصله ام سر میره.چون شش تا کتاب دارن به اضافه کار سفال خمیر لگو بازی حیاط
3ـ باید حتما بالای سرش باشم و تذکر بدم تا تمیز و با دقت بنویسه.تازه دستش رو می گیرم تا بنویسه و حتی حروف رو نقطه چین می کنم براش تا از روی خط چین بنویسه بازم بد میشه و باید پاک کنم تا دوباره بنویسه و صد البته غر بزنه.اما یه دو روزی هست بهتر شده
4ـ بیشتر تغذیه اش رو میخوره و خیل یکم پیش میاد که خوراکی برگردونه خونه.
5ـ سهند مهد میره و خیلی هم اونجا رو دوست داره چون مدیرشون خیلی آزادی بهشون میده درعین حال که جدی هستش.
ولی در مورد مطلبی که توی پست قبل نوشتم جدی جدی به تغییر مدرسه اش فکر کن اگر مشکلاتش برطرف نشد
عطرهای گرون قیمت رو بی خیال.آدم باید بوی اعتماد بده
روشنک جان خوشحالم که تصمیمت را عوض کردی.دختر من از دوسال و نیمگی داره میره مهد.سه ماه اول گریه میکرد و میگفت من چرا باید برم مهد؟مامان نرو سر کار .من هم میگفتم مامان من حتی اگر سر کار هم نروم شما باید بری مهد چیزای جدید یاد بگیری.الان عادت کرده و خدا را شکر راضیم . خودم هم از سه ماهگی مهد رفتم و با وجود همه سختیهاش الان با احساس خوبی به خاطراتم و عکسهام نگاه میکنم.شما هم تا پسرت شکل نگرفته باید حمایتت را ازش غیر مستقیم تر کنی .برای حل مشکلت میتونی از روانشناس مهد استفاده کنی و یا بخواهی بهت روانشناس معرفی کنند.کتاب چگونه با فرزندم رفتار کنم هم خوبه .انشا درست میشه.مطمئن باش عادت میکنه.
سلام گلشنگ جون
خدا رو شکر که من این تاپیک رو پیدا کردم. من خیلی وقت عضو سایتم ولی هیچ کس بچه هم سن وسال ما نداره.
البته پسر من 1 سال از پسر شما کوچکتر است اما مشکلاتمون شبیه هم.
من هم از 4 ماهگی که اومدم سر کار خیلی عذاب وجدان داشتم و مادرم به جای من کارش رو ول کرد و باکمک پرستار پسرم رو تا اینجا رسوندیم . من هم با مهد خیلی مخالف بودم تا اینکه دیدم از 3 سالگی پسر من وقتی پارک میره اصلا با بچه ها ارتباط نمیگیره و بازی نمیکنه و کلا هوش عاطفیش نسبت به بچه های دیگه پایینتر شده درصورتی که همیشه بچه باهوشی بود ولی روز به روز وابستگیش به من و مادرم بیشتر میشد.
تا اینکه عید تصمیم گرفتیم برای چند ساعت بگذاریمش مهد با اینکه اون یک هفته رو با مادرم میرفت انقدر گریه کرد تا من و مادرم تسلیم شدیم و دیگه مهد نگذاشتیمش ولی بعد از 2 ماه دیدم همش تو خونه زندگیش خیلی یکنواخت میشه و تو جامعه دیگه نمیتونه زندگی کنه برا همین از مرداد امسال خودم 3 هفته باهاش روزی 2 ساعت مهد رفتم و بعد از3 هفته روزی 1 ساعت تنهاش میگذاشم که تا 10 روز اول تمام 1 ساعت رو گریه میکرد ولی من پا روی دلم میگذاشتم و تحمل میکردم... الان خدا رو شکر حدود 3 ساعت تنها میمونه و از همه جنبه هاخیلی پیشرفت کرده ولی هنوز هم خیلی خوب با بچه ها ارتباط نمی گیره ولی داره بهتر میشه.
شما هم به نظر من حتما پیش دبستانی رو با قاطعیت بگذرش اما مثل من با ساعت کم.
مادرم با حوصله بهش صبحانه میده و ساعت 9 میگذاره تا حدود 12
شما هم باید از 2-3 ساعت شروع کنی چون برای بچه ای که 5 سال تو خونه با آرامش بوده سخت از صبح زود تا ظهر یا بعد از ظهر در مهد بمونه. همین کارو بکن کم کم خودش علاقمند میشه اونوقت ساعتش رو زیاد کن.
در ضمن حتما باید متاسفانه یک مقدار پول یا کادو برای مدیر و مربیش بگیری تا یک مقدار ماههای اول توجه بیشتری به این جور بچه ها بکنند.
پسر من هم از اول پاییز تا الان همش سرما خورده و سرفه میزنه مخصوصا تو خواب که بیشترش مال استرس مهد... سرفه های پسر شما هم بیشتر از استرس مهد ولی نگران نباش این یک مقدار استرس برای آیندشون لازم
در ضمن به دونه و شربت آویشن وعسل خیلی برای این جور سرفه ها که عفونی نیستند خوبه من چند روز دارم میدم بهتر شده
موفق باشید امیدوارم تجربه من براتون مفید بوده باشه
شیده مامان سهند کتی سلام
وبقیه دوستانی که فقط نظاره گر هستید هم سلام
از راهنماییهای خوشگلتون ممنون
پرونده پسرم رو با هزار مکافات از مدرسش گرفتم .کلی هم خسارت ازمون گرفتن.
با اینهمه مشکلی که برای ما بوجود اومد آخرشم ما خسارت باید میدادیم .حالا کی خسارت روحیه درب و داغون پسر 5/5 ساله مارو میده خدا عالمه.روحیه ای که معلوم نیس چطور باید ترمیم شه چقدر زمان میبره.بگذریم
اینو بگم که روزهای اول معمولا بچه ها با مدرسه مشکل دارن و کم کم عادت میکنن اما روز اول پسرمن بدون هیچ مشکلی رفت سر کلاس حتی وقتی مربیش دستشو گرفت برد یه نگاه غم انگیز هم بهم نینداخت خیلی ریلکس دستشو داد و رفت که حتی من تو دلم گفتم بی معرفت من از تو بیشتر دلتنگم اما دقیقا از روزی که مربی جدید اومد این بچه انگار از این رو به اون رو شد .درست یادمه روزهای اول خودش صبح پامیشد اما هفته دوم با التماس پا میشد هفته اول راحت صبحانش رو میخورد اما از هفته بعد هر چی میخورد چه تو خونه چه تو مدرسه بالا میاورد.پس این مشکل تو همون مدرسه براش ایجاد شده درسته پسرم خجالتی هست محیط خونه رو بیشتر دوستداره اما این خصوصیات باید روز اول بیشتر نمود میکرد نه یکهفته بعد .دقیقا این بلا سر خودم هم تو بچگی اومد خانم کلاس اولمون چند روز بعد از بازگشایی مدارس غیبش زد چند روزی هم معلم نداشتیم تا بعد از مدتی یه معلم عنق اومد سر کلاسمون برای همین خوب درکش میکنم چه حالی داره اما برام جالبه بقیه نوآموزها همچین مشکلی براشون پیش نیومده خواهرم میگه پسرت مثل فرید میمونه مثل دخترهاس که معلمشون عوض میشه گریه میکنن وگرنه پسرا که عین خیالشون نیس حالا یه پسرخیلی خیلی با محبت هم پیدا میشه اینطوری میگن
شیده جون آخه تو پیشدبستان که اجازه نمیدن زودتر از ساعت تعطیلی بیارمش یا دیر ببرمش.مجبورم از 8 تا 12 حتما بذارم بمونه چون درس میدن بهشون. کاش دستورالعملتون رو تو 4 سالگیش بلد بودم تا به مهد عادتش میدادم تو شهر غزیب بودم تنها بودم هیچکسم نبود راهنماییم کنه دوستهایی مثل شما هم اونموقع نداشتم
کتی جون آخه تو مهد وقتی میدیدم غذای بچم میمونه تو ظرفش وقتی هم بهشون میگفتم چرا غذاش رو ندادید میگفتن آخه نمیخوره. دلم ریش میشد تو دلم میگفتم بله تو که مامان نیستی تا هزار تا قصه بگی تا بچه تا آخر غذاش رو با ولع بخوره.با چشمهای خودم دیدم یکی از بچه ها غذاش رو گذاشتن جلوش اون هم 3 قاشق خورد و رفت غذاش هم ماکارونی بود دور تا دور دهانش روغنی بود یه نفر نیومد دهان این بیچاره رو پاک کنه دلم اونقدر سوخت که نگو.یا دیدم تو اتاق زیر دو سال کنار هم به ردیف خوابیدن اون یکی گریه میکنه مربی داره تند تند شیر خشک آماده میکنه با خودم گفتم یعنی سینه این مادر الان رگ نمیکنه درد نمیاد پس چطور طاقت میاره حتما این بچه دلش میخواد شیرش رو با بوی تن مهربون مادرش بخوره اما...با خودم میگفتم اگه بزرگ شه حتما بهم میگه تو که برام زحمتی نکشیدی منو انداختی مهد رفتی دنبال درس و کار میترسیدم اگه تو پیری بهش بگم پسرم ازم مراقبت کن از دست و پا افتادم بگه برو مهد پیرزنها برو خونه سالمندان میبینی تا کجاها فکرای دیوانه وار کردم.میدونم این تفکرات همش غلطه اما چه کنم اونموقع این بذهنم میرسیدفکر میکردم فداکارترین مادرروی زمینم که تمام علائقم رو گذاشتم کنار و عمرم رو ریختم بپای بچم اما زهی تصور باطل زهی خیال محال.باید میگذاشتم سختیهای روزگار صیقلش بده تا جلا پیدا کنه
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز