2777
2789
عنوان

هیچ وقت فکر میکردین بچه داری اینقدر وقت گیر و سختتتتتتتتتتتت باشه

| مشاهده متن کامل بحث + 6926 بازدید | 102 پست
من نمیذارم مهد که از سر خودم بازش کنم اگه این بود از 6 ماهگی میذاشتم برا خودش میذارم که پرورش پیدا کنه تو اجتماع باشه زودتر زبون باز کنه بعضی چیزا رو از دوستاش یاد بگیره ( بچه از بچه بهتر از بچه از بزرگتر یاد میگیره ) !!!!!در حالی که فامیل فقط نگهش میدارن همین کنار اونا فقط وقتش میگذره ! مضر نیست اما مفیدم نیست !
بابای صدرا مشکلش اینه که خونه نیست ولی زمانی که باشه کمک میکنه کم وبیش یعنی باهاش بازی میکنه ! اما خوابش افتضاحه تو این یکسال یک شب نشده درست حسابی بخوابم ! پای چشمام به اندازه یک بند انگشت گود رفته !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

مسیحا جون ! بچه برادر من الان که 5 سالشه میره مهد ! تازه داره شعر یاد میگیره ، تازه داره اعداد یاد میگیره ، تازه داره ساعت یاد میگیره در حالی که بچه هایی که زود تر رفتن مهد مثلا از 3 سالگی اینا رو بلدن الان دارن حروف و الفبا فارسی انگلیسی یاد میگیرن !!!! شاید بگی خب مامانش اینا باهاش کار میکردن اما با توجه به شیطنت بچه ها و خستکی ماها به خصوص در مورد بچه های ما که این مدلین و اینکه بچه ها تو جمع زودتر یاد میگیرن مهد محیط ارجحی برا آموزشه !
ببخشید زیاد حرف زدم اما هر کار میکنی یه نصیحت دوستانه بچتو به خودت نچسبون که بهت وابسته شه بچه باید مستقل بار بیاد وگر نه تو بزرگسالی آسیب میبینه اینو جدی بگیر ! وقتی بزرگ شه هم خودت و هم اون هر دو آسیب میبینید !!! باعث میشه روش حساس باشی و زیاد از حد بخوای کنترلش کنی که این تو تربیت نتیجه معکوس میده !!!!!
2805
مسیحا جون من خودم این تاپیکو باز کردم ولی انگار دل تو خیلی از من پر تره . من اینقدر از بچه داری خسته شده بودم که نگو تازه پسر من الان داره یک سالش می شه فکر کنم اگه سه سالش بشه من آزادی عملم بیشتر می شه هنوز طاقت ندارم پیش هیچ کی بذارمش مگه گاهی مامانم بیاد و دو سه ساعتی نگهش داره. اما
اما
...
...
هیچ وقت ناشکر نباش . مسیحا من حتی ناشکری هم نکرده بودم و تازه اون موقع پسرم اصلا اذیتم نمی کرد....تو چهار ماهگیش بلایی سرم اومد که الان که فکرشو می کنم حاضرم بمیرم ولی یادم نیاد چه سختی و مصیبتی کشیدم پسرم مننژیت گرفت اون هم به بدترین حالت و شدتی که می شد .دو هفته با مرگ دست و پنجه نرم کرد و می تونی بفهمی تو تمام این دو هفته و چهار ماه بعدش این داغی بود که به دل من و باباش می نشست. وضعیتی برامون پیش اومد که دلمون می خواست خود کشی کنیم اما دیگه اینقدر اذیت شدن این طفل معصومو نبینیم. مسیحا جون نمی دونی حس اینکه بچه ات داره جلوی چشمات از دستت می ره چقدر چقدر وحشتناکه . چهار پنج تا دکتری که اونو ویزیت می کردن بعدا به ما گفتن که واقعا امیدی برای برگشت بچه نداشتن اما خدا معجزه کرد. و آرتین من الان حالش خوبه خیلی خوب. در طول چند ماه وحشتناکی که داشتیم یاد گرفتیم که زبان به چیز بدی باز نکنیم. چون ممکنه دوباره حادثه ناگواری پیش بیاد من و شوهرمم قبل از بچه دار شدنمان اونقدر خوش بودیم که نگو راحت بی دغدغه ولی باران راست می گه آخرش چی آخرش که باید یه روزی این مراحلو می گذروندیم کاملا درکت می کنم اما بهت التماس می کنم هیچ وقت ناشکر نباش همه اینا می گذره الان من دست تنهام با یه پسر خیلی خیلی شیطون که هر کسی می بینتش اقرار به شیطونیش می کنه گاهی فکر می کنم این بچه دار شدن دیگه چه کاری بود که ما کردیم ولی نمیشه حتی یه لحظه به نبود این فرشته کوچولو که خدا دوباره به ما بخشیده فکر کرد. گاهی ایقدر دلم می گیره که نگو چون هیچ کار نمی تونم بکنم و هیچ جا نمی تونم برم ولی دلم روشنه که خیلی زود همه چی درست می شه. عزیزم خیلی دوستت دارم غصه نخور و آرامش داشته باش
آدما مثل عکس هستن ؛ زیادی که بزرگشون کنی ، کیفیتشون میاد پایین .

نه عزیزم اصلا ترس نداره فقط کوه بزرگی از مسوولیت رو شونه های آدم قرار می گیره که تا آخر عمر نمی شه زمینش گذاشت. و البته اونقدر لذت بخشه که یه نفر تو رو مامان صدا بزنه که حد نداره
آدما مثل عکس هستن ؛ زیادی که بزرگشون کنی ، کیفیتشون میاد پایین .

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792