2777
2789
نگار جون خدا خیرت بده... من قبلا هم گفته بودم که اگه میشه هر دفعه یکی بیاد قصه بگه تا بقیه دستشون بیاد قصه کرم ابریشم رو خودمم قبلا گفتم اما زنبور عسل رو نه حتما از ایده هخای خوبت تو قصه گفتم استفاده خواهم کرد بازم برام قصه بگو ابجی.. خداییش من یکی که تو این مورد خیلی احتیاج به کمک دارم
منم موافقم که بهتره قصه ها به شکلی طراحی بشن که بچه ها جوواب بعضی سوالاشونو از قصه ها بگیرن و خودم ترجیح میدم اط شگفتی های طبیعت یا یا از توانایی های بشر بگم از جمله قصه هایی که خودم تا حالا گفم و حالا دیگه تکراری شدن: -قصه اختراع هواپیما توسط برادران رایت: ینم اصل و کل قصه: یکی بود یکی نبود دوتا داداش کوچولو بودن به نام برادارن رایت که خیلی دوست داشتن مثل پرنده ها پرواز کنند اما خوب چون بال نداشتن نمیتوستن یه روز باباشون بهشون میگه ادما نیمتوننن مثل پرند ه ها پرواز کنن اما اگه بتونن هواپیما درست کنن میتونن سوارش بشن و برن اسمون بچه ها از بچگی هواپیمای کاغذی درست میکردن تا وقتی بزرگ شدن که کلی درس خوندن و تلاش کردن تا بالاخره تونستن یه هواپیما کوچولو درست کنن و سوارش بشن. برن اسمون...... -قصه بچه ای که مامانش نی نی میاره :اینطوری هم بایه سری خصوصات نی نی ها اشناش میکنم هم از مشکلاتش میگم شاید یه روزی لازمم شد مثلا میگم مامان نی نی میخاست با پسرش بازی کنه اما نی نی شون هی گریه میکرد جون گرسنه اش بود حالا باید مامان نی نی چکار کنه با پسرش بازی کنه یا بری نی نی رو شیر بده که جواب بچمم اینه:باید بره نی نی رو شیر بده تا پریه اش نکنه البته اولین بار که گفتم نی نی وقتی تونست چهار دست و پا بره همش اسباب بازیهای داداششو برداشت گفت مامان من دوست ندارم تو نی نی بیاری گفتم چرا گفت اخه نی نی اسباب بازیهامو برمیداره و ما هم کللی توضیح و..... -قصه اولین گوشی پزشکی که حدود دویست سال پیش توسط یه پزشک فرانسوی اختراع شد قضیه اشم این بود که بعضی خانمها اجازه نمیدادن دکتر سرشو بزاره رو سینشون که من این قسمتشو اینطور میگم یه نی نی نمیذاشت اقای دکتر سرشو بزاره رو سینه اش بعد اقای دکتر فکر کرد چکار کنه شب که رفت خونه دید بچه هاش دارن با یه لوله بازی میکنن(برای توضیح دسته تک چرخشو نشون میدم) (این قسمتشو عملی قبلا براش تضیح داده بودم که وقتی از یه طرف لوله ای صدا میکنیم صدا از داخل لوله میره اونطرفو...) و اقای دکتر فهمید میتونه یه گوشی مثل این لوله درست کنه که صدای قلب بچه رو بشنوه -وقصه اون مورچه ای که هفتاد بار از دیوار بالا رفت و افتاد تا به مقصد رسید البته هفتاد بار رو هفت بارش کردم

بچه‌ها، باورم نمی‌شه!!!!

دیروز جاریمو دیدم، انقدر لاغر شده بود که واقعاً شوکه شدم! 😳 

از خواهرشوهرم پرسیدم چطور تونسته انقدر وزن کم کنه و لباس‌های خوشگلش اندازش بشه. گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته.منم سریع از کافه بازار دانلودش کردم و رژیممو شروع کردم، تا الان که خیلی راضی بودم، تازه الان تخفیفم دارن!

بچه ها شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

میگم دوستان تو رو خدا تو این ماه مبارک برای همه دختر پسرای مجرد هم دعا کنید..بین دوستان و اقوام و اطرافیانم خیلی هست... بخصوص دختر مجرد دوستای خودم که (فکر کنم فقط ده دوست صمیمی مجرد دارم)همه بالای 33 سالن و با اینکه خیلی دخترای باکملاتی هستن هم تحصیلات عالی(اکثرا یا دکترا هستن یا فوق لیسانسن با شرایط کاری عالی و....) هم ظاهر و قیافه خوب دارن و هم مهمتر از همه دخترای فوق العاده خوبی ان و خانواده خیلی خوبی هم دارن و متاسفانه هر چی سن بالاتر میره سختگیری هم بیشتر میشه الان به چشم خودم میبینم که هر مردی که سن بالایی هم داشه باشه و بخاد ازواج کنه تاکیدش رو اینه که کمتر از 30 سال باشه حتما دعا کنید و اگر اقای خوبی میشناسید که قصد ازدواج داره و شرایط سنی دوستام هم بهشون میخوره ممنون میشم لطف کنید و تو اینماه عزیز بانی خیر بشید
با اجازه دوستان خوبم ((خانمها ی عزیز یکی از دوستام به خاطر مشکل مالی اجناسش رو حراج کرده مناسب برا 3سال و4سال و5سال و6سال مارک نکست اصل هم هست خواستین درخواست دوستی بدین تا شماره تماس بدم بهتون سفید ها دونهای 18تومن ومشکی 15تومن وگپ دوتایی 32تومن)) http://www.8pic.ir/images/86322063956251456193.jpg
ای بابا.... باز من یه روز نیومدم هیچکی نیومد کرکره رو بده بالا؟! این دو روز کامپیوترمون به معنای واقعی پوککککککیده بود! یعنی مثل معتادا همه تن و بدنمون درد میکرد.... بس که به این اینترنت وامونده وابسته شدیم! اما تجربه خوبی بود.... وقتمون برکت پیدا کرده بود و روز طولاااااااااانی! یحیی جونی هم بعد یه کم غر رفت سراغ اسباب بازیهاش....
میگم مهراوه جون اگه گزینه خوبی پیدا کردی یه چند تاشو برا دوستای منم بفرست!!! واقعا چرا اینجوری شده اوضاع؟! خیلی بده که دخترای خوب از لحاظ تحصیل و شان اجتماعی بالا رفتن و مشکلشون پیدا کردن هم کفو و هم شان خودشونه..... مخصوصا تو شهرهای کوچیک... خوب حیف نیست مثلا دوست و هم خوابگاهی من که الان فوق لیسانس نجومه و تو خرم آباد دبیره با یکی که سوپری داره یا چمی دونم تو کار داربسته ازدواج کنه؟! نمی خوام به این شغلها خدای نکرده توهینی بکنم. بحثم هم کفو بودن تو امر ازدواجه. خوب این بنده خدا مثل خیلی از دوستان شهرستانیم ترجیح میده مجرد بمونه تا اینکه با یکی پایینتر از خودش ازدواج کنه....
مهراوه ..... خواهر عجب قصه های سنگینی برای بچه میگی ! واقعا قصه برادران رایت؟! اختراع گوشی پزشکی؟! اینطوری تو که از الان داری به بچه آئرودینامیک و آکوستیک یاد میدی فک کنم یه ماه دیگه رفتی سراغ کوانتوم و نسبیت! اما ایده ات برای قصه که از توانایی های بشر استفاده میکنی خوب بود. خوشم اومد! دارم روی پردازش قصه اختراع " چرخ " یا مثلا " آتش " که بتونم عملی هم بهشون نشون بدم فکر میکنم..... میگم خیلی وقته از محمد آیین گلم عکس نزاشتی ها..... آهان ! من یه دونه ازش دارم ! . . . اینم محمد آیین بعد از اینکه مامانش براش قصه " برادران رایت " رو تعریف کرده: آپلود عکس
اِوا...... چرا رفتی دوس جون؟! شما تاج سر مایی! مهراوه جون من گفتم تو این دو روز..... بعدشم خواهر قرارمون این شد حداقل ما دو سه تا بیام بنویسیم.... اصن بیاین فک کنیم اینجا یه وبلاگ چند نفریه.... هر کی هم اومد چیزی نوشت قدمش روی چشم.... اونوقت ببخشید اون جمله " فمینیستی هم فکر نکنیم" ت جمله خبری بود یا امری؟! من نوفهمیدم!
یه سوال دیگه هم بپرسم؟! الان دقیقا رفتی/رفتین سراغ کدوم کارت/کاراتون؟! (فضول که منم! ) خو آخه چرا جمله ات رو جمع به کار می بری که آدم فکرش منحرف بشه؟! نمی دونی فضول و مارپلی مث من میاد بهت گیر میده؟! پ.ن. : از الان پست مهراوه در جوابم رو می تونم پیش بینی کنم! : حقته! تا تو باشی که تو کار خصوصی آدم فضولی نکنی!
هه هه نگار حالا فهمیدذم چرا نصفه شبا که میای نت و پست میزاری دقیق توضیح میدی الان چکار داری که یه وقت یه شیطونی مثل خودت فکر دیگه نکنه آره بلا؟؟ و ما هم که شوت شوت اون وقت شب یادمون (یادم)افتاده به خومون (خودم) احترام بزاریم(احترام بزارم) وحواسمونم نیست شب جمعه ای داریم سوژه میدیم .دست خانم مارپل جونمون عررضم به حضور شما این چند روز ماه مبارک من و همسری سحری یک و دو میخوریم و چون همسر محترم عصر که میاد بیهوش میفته تا موقع غروب و ما هم اوج کارامون همون موقع غروبه که علاوه بر افطار سحری رو هم بار میزارم(میبینی چه زرنگم!!!) ...تا یازده شب که با اعمال شاقه بچه رو خواب میکنم و خودم هم مثل جنازه میفتم و خواب میرم همسر عزیز هم چون عصر خوابیده همچنان بیدار تا ساعت یک تا دو که منو بیدار میکنه و میبنم به به سفره سحری رو هم چیده(خداییش سلیقه اش تو سفره چیدن بهتر از منه) ...خلاصه اینکه غیر از این سحر افطاری باقی ساعات روزانه بین من و همسر جان عاذلانه و شیفتی تقسیم شده..ههه ههه و برای اینکه تکلیف اون علامت سوال دیشبتم راحتتر معلوم کنم بگم که دیشب (و تا جند روزالبته) مهمان داشتم داریم یه مهمان خیلی عزیز که بعد جریان اومدنشو تعریف میکنم
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز