2777
2789
عنوان

مسابقه ویژه "روز مادر" در نی نی سایت

| مشاهده متن کامل بحث + 26574 بازدید | 356 پست

همه سعی میکنن از خاطرات و حس های شیرینشون بگن اما من خاطره شیرینی ندارم بگم ...

سلام بماند به یادگار ،اینها اخرین حرف های من هست ،الان که اینو میخونی من برای همیشه سایت و ترک کردم ، به نی نی یار گفتم تعلیقم کنه حالا نمیدونم تعلیق بشم مثل قدیم میزنه روش که **دسترسی به اطلاعات این کاربر امکان پذیر نمی باشد **یا نه ؟ به هر حال من رفتم ، دوستان خوب من  خداحافظ ببخشید که بی خبر رفتم محبت هاتون یادم میمونه خوبی و بدی دیدید حلال کنید ، در خصوص اونهایی هم که با رفتم خوشحال میشن باید بگم خداروشکر که هنوز باعث خوشحالی میشیم 😂 راحت باشید حلالتون .نمیدونم دیگه باید چیا بگم ، جز اینکه  ایشالا  حال دل همه خوش باشه 💔 خداحافظ تا همیشه 9.8.2024 اخرین بازدید 👋👋

سلام بعد از کلی و دارو وسونو ...دکتربهم گفت باردارنمیشی ب صورت طبیعی فقط یادمه طول مسیر مطب تا خونه رو گریه کردم و گفتم خدا من بچه میخوام منم دلم میخواد مادربشم ویکی منو مامان صدا بزنه😭رسیدم خونه با ی حال وروحیه داغون شوهرم تا دیدمنو خیلی ناراحت شد نزدیک عید بودیم ترتیب ی سفرو چید و برا تعطیلات رفتیم مسافرت باخودم گفتم منکه بچه دار نمیشم حداقل تو این سفر بیخیال باشم وسعی کنم ب شوهرم خوش بگذره تعطیلات تمام شد ومابرگشتیم خونه موعدم ۲۳فروردین بود اما خبری از پریودی نبود گفتم احتمالا مال تغییرات اب وهواس ۲۵شد یواشکی ی تست بردم توwcو تست روامتحان کردم ی خط پررنگ و ی خط کم رنگ همونجا کلی جیغ زدم شوهرم شوکه شد محکم در میزد میگفت چی شده😳😳وقتی بهش گفتم از خوشحالی اونم جیغ میکشید😂بعدش کلی گریه کردم وصلوات فرستادم و خداروشکرکردم فرداش رفتم مطب دکترم گفتم شما ناامیدم کردی ولی خدا خیلی هوامو داشت😍😍اونم بهم تبریک گفت و گفت ی وقتایی خدا معجزه میکنه

الانم معجزه خدا یک سال وسه ماهشه واروم کنارم خوابه😊😊😘

دنیای من پسرمه خدایا خودت هواشو داشته باش

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 



من اوایل  بچه نمیخواستم اما تنهای و غربت داشت خوردم میکرد .با همسرم صحبت کردم اونم راضی بود .به خدا توکل کردیم .و باردار شدم اما.... یه بارداری پر از استرس .حتی چند بار دکتر بهم گفت از دست میدمش .فقط خدا شاهد روزها و حال من بود‌ .تا ۴ ماهگی خطر پا به پام اومد اما از فرشته ام شکست خورد .روزی که پسر کوچولوی ظریفم رو دیدم اشک نمیذاشت صورت ماهش رو ببینم بهترین روز زندگیم بود .مادر شدن عشقی ترین حالت دنیاست .حالا من دو تا قلب دارم یکیش تو سینه خودمه که برای شاهزاده ام میتپه .یکی هم تو سینه پسرکم که بازم برای اون میتپه😘😘😘دوستت دارم مادری 

عاشقانه .مادرانه دوستت دارم❤

زن بودن‌ خیلی‌ قشنگه‌! چیزیه‌ که‌ یه‌ شجاعت تموم‌ نشدنی‌ می‌خواد! یه‌ جنگ که‌ پایان‌ نداره‌! خیلی‌ باید بجنگی‌ تابتونی‌ بگی‌ وقتی‌ حوا سیب ممنوعه‌ رو چید گناه به‌ وجود نیومد، اون‌ روز یه‌ قدرت باشکوه‌ متولد شد  که‌ بهش نافرمانی‌ می‌گن‌!

ازگوشه وکنارميشنيدم که مادرشوهرم گفته من نازام،يه شب توي مهموني عملاگفت هرکس که بچه نياره براي پسرم زن ميگيرم

برگشتيم خونه حسابي ناراحت بودم وکلي گريه کردم که خداياآخه چرا؟؟؟؟؟؟؟داﺋمابه درگاه خداالتماس ميکردم اونم دقيقازمانيکه بارداربودم ونميدونستم من توي اون مدت همش يکي دوباراقدامذکرده بودم واين بتظرم غيرممکن بودرفتم آزمايش دادم جوابش مثبت شداونقدرذوق زده بودم کهجواب آزمايش روبه سه تادکترنشون دادم ولي باورش برام سخت بودش که خدابهم لطف کرده اومدم خونه وتا ميتونستم گريه کردم وشکرش گفتم اوايل ،بارداري من مصادف شده بودبااسفندپارسال ونونه تکوني يه روز که آشپزخونه روشسته بودم محکم کف آشپزخونه خوردم زمين همونجاکف آشپزخونه نشستم شروع کردم گريه کردن اونقدرگريه کردم تاهمسايه هامون اومدن دم در

يه جوري ردشون کردم که شوهرم ازسرکاراومدبهش گفتم چي شده ورفتيم دکتر

اونقدرنااميدبودم که ميگفتم حتماسقط ميشه چون شدت ضربه خيلي زيادبودومن باشکم به زمين خوردم دوباره به خداالتماس کردم وگريه زاري 

درکمال ناباوري دکترگفت هيچي نيست وميتونم برم خونه استراحت کنم 

هفته ي هجدهم دکترگفت بچه مشکل داره وبايدآمنيوسنتزانجام بدم 

انجام دادم ولي خداميدونه به من وشوهرم چي گذشت مسﺋول شبکه بعداشت ازسقط وبچه ي معلول حرف ميزدازاينکه بايدسقط کنمش

شبي که قراربودآمنيوسنتزانجام بدم منو شوهرم تاصبح گريه کرديم ميترسيدم ولي براي تسلي دلم ميگفتم چيزي نيست 

مسﺋول شبکه بعداشت ميزنگيدوهرروزپيگيري ميکرددقيقا چهارشنبه بودرفتم آمنيوروانحام دادم برخلاف اوني که شنيده بودم اصن دردنداشت،آروم وراحت دکترکارش روانجام دادومن اومدم بيرون شوهرم جلوي دربودفوري دستم روگرفت توي چشماش پرازاشک بودآخه چندوقت پيشش که رفتيم يه خانومي بودآمنيوانجام داده بوداصن حال نداشت توآسانسوربه شوهرش تکيه داده بودولي من بايه لبخندرفتم بيرون وبراي تسلي دل شوهرم گفتم دکترگفته مشکلي نيست  وبچه سالمه

منوشوهرم عهدکرذيم که به خانواده شوهرم هيچي نگيم ونگفتيم اماپدرومادرم ميدونستن 

من داﺋم به شوهرم دلداري ميدادم که چيزي نيست ونترس وازاين حرفاولي کي به من دلداري ميداد

خيلي ضعيف ولاغرشده بودم وپنج کيلوکم کردم

جواب مرحله اول روتلفني گفتن ومن هزاربارازشون سؤال کردم که مطمﺋنين؟؟؟؟

اونام ميگفتن بله گل دخترت سالمه سالمه

خبرروبه مامانم دادم،اونقدرذوق داشت 

گذشت تااينکه مشکل اضاف وزنم شروع شدمن هفتادکيلويي يهويي شدم صدکيلوحالت تهوع هاي آخربارداري هم داشتم ومن نميدونستم که ميتونه ﺋره اکلامپسي باشه دکترمن بارداربودوتوهفته سي وهفت رفت مرخصي ومن موندم وکلي سؤال که چيکارکنم قرارشدبرم بادکتربيمارستان حرف بزنم که ايشونم تشريف بردن جاي ديگه اززايمان طبيعي ترس شديدداشتم وداﺋم براي شوهرم غرميزدم که تواصلابفکرمن نيستي

هفته ي سي وهفت ده کيلواضاف کردم امابازم مسﺋول شبکه بهداشت ميگفت طبيعيه وتوبيخودي حساسي تااينکه شب قبل زايمانم حالت تهوع داشتم باشوهرم رفتيم زايشگاه تانوارقلب جنين بگيرن يه خانم کم سن وسال روديديم که به من زل زده بودمنم چون نميشناختمش فقط ازکنارش ردشدم وقتي اززايشگاه اومديم بهمون گفت خانوم شماباردارين اونقدربيخوصله وبي جون بودم که گفتم معلوم نيست؟؟؟؟؟

بيچاره منومعاينه کردوکلي آزمايش نوشت خون من لخته شده بود

بهم گفت بازم برم پيشش وقرص آهن نخورم

فرداصبح چک فشارداشتم وبايدميرفتم درمانگاه حالم اصلاخوش نبوديه حال عجيبي داشتم به مامانم زنگ زدم که اصن حالم خوب نيست وشوهرمم رفته بانک،دارم ميرم درمانگاه نيم ساعت به نيم ساعت بزنگ سراغم روبگيرکه مامانم گفت من ميام باهات صبرکن ميام دنبالت 

باهم رفتيم درمانگاه وفشارم روگرفتن15روي ده بود

دوباره15روي10

ازم هشت بارفشارگرفت ولي همون بودحالم خوش نبودرفتم پيش پزشک درمانگاه گفت پره اکلامپسيه وبايدفورازايمان کنم

حالم به قدري بدبودکه داشتم ميمردم امامسﺋول درمانگاه ميگفت چيزي نيست ولي هرطوري بودرفتم بيمارستان وآماده شدم براي سزارين حالامگه شوهرم پيداميشد؟؟؟؟؟؟؟ازساعت ده بهش زنگ زدم واون جواب ندادتايازده که جواب دادواومدمنوبردن اتاق عمل گفتش باشوهرت خداحافظي کن يهوبغض کردم وزدم زيرگريه بالآخره بردنم اتاق عمل ساعت دوازده ده دقيقه دخملم روآوردن بيرون که شروع کردگزي مزدن آوردنش کنارم که بوسيدمش وخداروشکرميکرديه دفعه احساس خنکي کردم واخساس ميکردم شکمم داره ميسوزه همزمان دکتربيهشوي هم ميگفت ضربان قلبش پايين اومده وفشارشم داره افت ميکنه بافشاره 15اومده داخل اتاق عمل والآن فشارش هشته وداره کمترميشه ومن ازدردشروع مردم جيغ کشيدن کهذبيهوشم کردن وديگه هيچ نفهميدم فقط به ياددارم که تواتاق ريکاوري بودم وچندتاپرستاربالاي سرم بودن وداﺋم فشارم روچک ميکردن 

امامن نگران چشم هاي دخترم بودم که بسته بودوداﺋم ميگفتم چراچشماش بسته است وچرابازنميکنه

که يهوچشماي نازش روبازکردومن راخت ازاينکه چشماش سالمه به يه خواب شيرين رفتم

وقتي بيدارشدم توبخش بودم وبي حس 

حالااذيت دخترم شروع شدواون شيرم رونميخورد

وبازم نخورده هرچقدرکه ميتونستم ميدوشيدم وتوشيشه بهش ميدادم تااينکه عفونت کردم وديگه بهش ندادم 

چهارماه ونيم گذشته اماتواين چهارماه ونيم شباسش رويزاره روي سينه ام وبه خوابي شيرين ميره منم تادستش رونگيرم خوابم نميبره

گل دخملم،عشقم👯1396/8/2بدنیااومده تیکرتولدشه 😘😍

سلام واقعا مادر شدن نعمته این نعمت بزرگ و زمانی حس کردم و لمس کردم که فهمیدم مادرشدم امیدوارم همه این حس قشنگ و تجربه کنن یادش بخیر 94/01/15بود که برای اولین بار فهمیدم٣هفته اس مادرشدم وخبرندارم بلافاصله به همسرم که میدونستم خیلی منتطر چنین روزیه خبردادم چقد خوشحال شد اونروز فقط دوتابال برای پرواز کردن کم داشتم تمام راه برگشت به خونه رو داشتم گریه میکردم وعین دیوونه ها گهگاهی هم میخندیدم دست خودم نبود نمیدونستم چه حالی دارم ازشدت خوشحالی میخواستم فریاد بزنم وبگم خداخیلی دوستدارم همون روز بلافاصله بعد اینکه ازمطب بیرون اومدم دیدم هوابارونیه فک کنم فرشته های خدا هم داشتن باهام همدردی و میکردن وازذوق من اشک شوق میریختن وبالاخره ٩ماه گذشت و دخترم و به اغوش گرفتم دختری ازجنس مهتاب که هربار به پیشونیش بوسه میزنم حس میکنم عمری دوباره ازخدا گرفتم وغرق درشادی میشم باگریه هاش گریه کردم باخنده هاش جون گرفتم خلاصه هرروزی که میگذشت بیشتر میفهمیدم مادرم برام چکاراکه نکرده هرچی میگذره بیشترمیفهمم مادربودن ینی چی شاید هرکسی مادرشدن وتجربه کنه اما این مهم نیس که اسم مادرشدن وبه خودت بگیری بنطرم مادرشدن ینی سوختن وساختن ینی فداکاری وازخودگذشتگی ینی صبروحوصله بی پایان ینی محبت بی منت دعای ازته دل مادرینی این امیدوارم بحق بی بی فاطمه سلام الله علیها خدابه تموم خانمایی که ارزو مادرشدن ودارن فرزندصالح عطاکنه ولذت شیرین پروانگی ومادرشدن وازنزدیک لمس کنن وهمچنین دست تمام مادرارومیبوسم وبراشون ارزوسلامتی دارموپیشاپیش روز مادرو به تک تکشون تبریک میگم خدا سایتونو ازسرمون کم نکنه مادرای گل💐💐🌸🌸🌷🌷🌺😘😘😘

خانمها من توکارمیکس مونتاژ فیلم و عکسم کسی خواست بیاد خصوصی 

ای بهشت من!  فرزند عزیزم! تو که هستی، خانه‌ام بوی خدا می‌دهد و خدا هم با وجود تو، بهانه‌ای برای مهر ورزیدن به من پیدا می‌کند. روشنای خانه‌ام! تا تو هستی، خیالم آسوده است که آشیانه‌ام نظرگاه یار مهربان است

عزیزترینم....... فرزندم....... من مادرت هستم......من با عشق، با اختیار، با آگاهی تمام پذیرفته ام ک مادرت باشم تا بدانم خالقم چگونه مخلوقش رادوست میدارد، هدایت میکند و در برابر خواسته های تمام نشدنی اش لبخند میزند و در آغوشش میگیرد من یک مادرم، هیچکس مرا مجبور به مادری نکرد من به اختیار مادر شدم تا بدانم معنی بیخوابی های شبانه را، تا بیاموزم پنهان کردن درد را پشت همه حجم سکوتی که گاه از خود گذشتگی نامیده میشود...... تا بدانم حجم یک لبخند کودکانه ات میتواند معجزه زندگی دوباره ام باشد.... من نه بهشت میخواهم نه آسمان نه زمین.....بهشت من زمین من و زندگیم نفس های آرام کودکی توست که در آغوشم رویای پروانه آرزوهایت را میبینی

خدایا چنان کن سرانجام کار که تو خوشنود باشی و ما رستگار

سلام 

من مادرم 

مادر دوفرزند ....شاید هم سه

همیشه برام جای سوال بوده که تنها با به دنیا آوردن یه بچه مادر میشه شد یا نه...

اخرای اردیبهشت بود خواب خیلی خوبی دیدم ولی وقتی که بیدار شدم احساس عجیبی داشتم دلم تاب وقرار نداشت شوهرمو بیدار کردم و همینجور که براش تعریف میکردم .یه هو حس کردم معنی خوابم بارداریه ...

دنیا رو سرم خراب شد سرم گیج میرفت تهوع داشتم.... بالا آوردم.

وقتی به شوهرم گفتم خندید، قهقهه زد ...میگفت پری آخه مغزت کجا رفته ما فقط یه بار باهم خوابیدیم تو سال جدید چه جوری میگی حامله ای .

ده سال بچه دار نشدی همین الان که من سرطان بیضه گرفتم توهم بارداری گرفتی  ....😓

روحیه اش جوری بهم ریخت که تصمیم گرفتم سکوت کنم🤐

پریودای خیلی بی نظمی داشتم برای همین نمیشد با استناد به تاریخ پریودم از بارداری مطمئن شم .

به خاطر مشکلاتمون مجبور شده بودیم برای کار و زندگی بریم یه روستای کوچیک.

 داروخانه ای واسه تهیه بی بی چک نبود.

جوشونده میخوردم، زعفرون ،هرچی که فکر کنین کارمم خیلی سخت وسنگین بود .

چند هفته گذشت یکی از دوستای شوهرم با خانمش و دوقلوهاش مهمون ما شدن .آقاهه به شوهرم گفته بود این همه کار سخت برای شرایط خانومت خوب نیست، بعدا کلی مشکل براتون پیش میاد واینجا بود که باورمون شد یه تو راهی داریم😭😢خدایا آخه چرا الان وقتش نبود وسط این همه گرفتاری چرا😣

اصرار به سقطش داشتم واسه همین دارو گیاهی میخوردم .

یه شب شوهرم گفت دیگه دارو نخور میخوام دنیا بیاد ......😯گفت این همه ادم ارزوی بچه دارن و خدا بهشون بچه نمیده .میخوام ارزوی یه نفرو براورده کنم .

گفتم کی ؟؟؟؟؟

گفت هرکی خدا خواست .

اول مخالفت کردم ،کم کم نرم شدم ولی تو دلم میگفتم رائ شو میزنم.

اما اون همچنان سر حرفش بود .....خیلی جاها مطرح کردیم.

  خیلیا فحش دادن.

 خیلیا استقبال کردن .

خیلیا اومدن ....

رفتن ....

ولی هیچکدوم به نتیجه نمیرسید .

هیچکس حالمو نمیفهمید .....😭من دوسش داشتم .من این بچه رو باهمه وجودم میخواستم بچه ای که با وجود کار سخت و سنگین همچنان میخواست به دنیا بیاد بچه ای که تکوناشو تو دوازده هفتگی حس کردم همش میخواست بگه من هستم.... من هستم😢

روزها میگذشت ومن بارداری بدی رو تجربه میکردم کار ....درد دندون ....اضافه وزن.....فشار خون.....دردای زود رس زایمان.....گرفتگی شدید سیاتیک و کلی چیزای دیگه که بیشترینش فشار روحی بود.

شبا خوابشو میدیدم .یه پسر توپولی با موهای بور اونقدر بور که به سفیدی میزدن.😍

به حساب خودم چهل هفته بودم ولی سونو سی ونه هفته بود درد داشتم زایمان سختی بود ظرف یک ساعت بچه ام به دنیا اومد پسر توپولم با موهای سفید و چشمای میشی .پسرم سه روز مهمون من بود .😢پسرم رفت....

خدای خوبم فرزندان مارو در پناه خودت حفظ بفرما .اونها رو به تو میسپاریم در مسیر خودت هدایتشون کن خداجونم 💖
طاقت خوندن چند کامنت بیشتر ندارم سنگینی حسرتش عذاب آوره

منم   


لطفا امضامو بخون ♥️🙏. 🌹برای سلامتی آقا امام زمان عج صلوات🌹                                     دخترم رو  بعد 7 سال و نیم باردار شدم نازایی بدون علت داشتم. اگه سوالی داشتین تونستم کمک کنم خوشحال میشم،دختر کوچولوم، 25دی ماه 98خونمونو روشن کرد.اول حلالم کنین شاید یه روزی یه جایی ناخواسته یه حرفی زدم یا یه کاری کردم ناراحت شدین اگه ممکنه برای شادی روح همه اموات. مخصوصا. دایی عزیزم و بابا بزرگ و مامانبزرگ وعمه جانم یه صلوات هدیه کنین به امام حسین 🌺🌹 اگه. ممکنه واس سلامتی و آرومی بچه هام و خونوادم یه دونه. دیگه صلوات مهمونم کنید🌸💐شرمندتونم بخدا ولی از ته دلتون برای اخرت به خیری هممون یه آمین بگو لطفا 😓🙏. دختر دومم 19 مهر 1402 زمینی شد، خدایا شکرت                        

انشاالله خدا نی نی هاتونو براتون نگه داره ....سایه ی شماها و همسری هم سالها رو سر بچه هاتون انشاالله ...

لطفا امضامو بخون ♥️🙏. 🌹برای سلامتی آقا امام زمان عج صلوات🌹                                     دخترم رو  بعد 7 سال و نیم باردار شدم نازایی بدون علت داشتم. اگه سوالی داشتین تونستم کمک کنم خوشحال میشم،دختر کوچولوم، 25دی ماه 98خونمونو روشن کرد.اول حلالم کنین شاید یه روزی یه جایی ناخواسته یه حرفی زدم یا یه کاری کردم ناراحت شدین اگه ممکنه برای شادی روح همه اموات. مخصوصا. دایی عزیزم و بابا بزرگ و مامانبزرگ وعمه جانم یه صلوات هدیه کنین به امام حسین 🌺🌹 اگه. ممکنه واس سلامتی و آرومی بچه هام و خونوادم یه دونه. دیگه صلوات مهمونم کنید🌸💐شرمندتونم بخدا ولی از ته دلتون برای اخرت به خیری هممون یه آمین بگو لطفا 😓🙏. دختر دومم 19 مهر 1402 زمینی شد، خدایا شکرت                        
سلام  من مادرم  مادر دوفرزند ....شاید هم سه همیشه برام جای سوال بوده که تنها با به دنیا ...

ای واااایییی چرااا؟؟

حجاب یعنی زنده باد عشق ❤️(( از خانه قدم به دنیای بیرون بگذارید در حالی که زنانگی تان پشت در جامانده است، تا انسانی در جمع حضور یافته باشد و اندیشه و گفتار و رفتار او مورد توجه و احترام قرار بگیرد نه جلوه‌های زیبای جسم و زنانگی‌ اش.(امام موسی صدر)))

سلام دوستان از همگی بابت لایک کردنتون خیلی خیلی ممنونم 

ان شاء الله همیشه خوش و سلامت در کنار همسر و فرزندان و عزیزانتون زندگی کنید

از همگی التماس دعای فراوان دارم برای اینکه جنین های فریزشدم بعد از کاشت بگیره و من و شوهرم صاحب فرزندانمون بشیم و در آغوش بکشیمشون.

السلام عليك يا صاحب الزمان مهدي موعود عجل الله تعالي فرجه الشريف عليه السلام یا صاحب الزمان ادرکنی یا صاحب الزمان اغثنی آقا بیا دلم برات لک زده می ترسم روزی بیایی من نباشم این حسرت به دلم بمونه بیا آقا بیا اين عشق آتشين ز دلم پاك نمي شود مجنون به غير خانه عشقش نمي شود بر تخت يوسف كنعان نوشته اند هر يوسفي كه يوسف زهرا نمي شود دل از طلب ندارم تا كام من بر آيد يا جان رسد به جانان يا جان من در آيد آن دوست که دیدنش بیاراید چشم بی دیدنش از گریه نیاساید چشم ما را ز برای دیدنش باید چشم گر دوست نبیند به چه کار آید چشم در تأخیر ظهور نقش نداشته باشیم که اگه نقش داشته باشیم اون دنیا باید جواب منتظرا و خونای به ناحق ریخته شده در اثر تاخیر ظهور رو بدیم اون موقع چه جوابی خواهیم داشت می خوان هر جوری شده اسلام و مسلمون ها رو به فساد بکشن آهای اونایی که منتظر مولایید آقا جز ما شیعه ها کيو داره؟ شما رو به خدا بیایم حداقل ما نمک رو زخم مهدی فاطمه نریزیم یکم حواسمون رو جمع کنيم که امام زمان هر هفته کارنامه اعمال ما رو چک می کنه از دست خودم ناراحتم که اعمالم اصلا در شان یک منتظر نیست کمکم کن کاش می شد منم به دردت میخوردم...کاش منم تو رکابت بپذیری...هر چند دور....هر چند دیر... آقا منو به حرم سبزت بپذير ما باید زمینه ساز ظهور ارباب شویم یا صاحب الزمان ادرکنی یا صاحب الزمان اغثنی                    خدایا خدایا شکر واسه اینکه بالاخره مامانم کردی 
2810
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز