عزیزم خدا میدونه که حالتو میفهمم، منم داغونم، باور کن نای حرف زدن و انجام دادن کاری رو ندارم
منم بدتر از تو ازین سایت به اون سایت میکردم که علت پیدا کنم
تازه از دیروز یه کمی بهترم
این فعه خیلی بهم فشار اومد
همه این فکرها که میگی سراغ منم میاد، از تنهایی و پیر شدن و بدون بچه بودن وحشت میکنم
فقط خدا رو صدا می زنم میگم کمکم کن
هر شب خواب بچه میبینم
ولی خب چه کنم
تا توان دارم ادامه میدم
فقط خدا میدونه تو دل ما چی میگذره و بس
خودش کمکمون کنه