عزيزم انتخاب با تو اه
ميتوني ببخشيشون و خودتو خلاص كني البته كه كار خيلي سختيه و ميتوني قطع رابطه كني ولي روشي كه الان در پيش گرفتي و عليرغم نفرت ازشون باهاشون در ارتباطي وخودتو ملزم ميكني كه بهشون احترام بگذاري... قطعا بدترين روش ممكنه.
اين احساسي كه داري من نسبت به جاري بزرگم دارم و قبل عيد امسال بعد از حدود دوسال تازه فهميدم سر عقد ما چه فتنه هايي كرده و تو عقدمون چه مزخرفاتي پشت سر من گفته و هركاري از دستش برميومده كرده كه به خيال خودش عروسي سرنگيره ولي شوهرمو خانوادش اصلا نگذاشتن به گوش من برسه تو اين دوسال.
اولش خاستم تلافي كنم نقشه كشيدم و تا يك جاي نقشه رو با موفقيت رفتم جلو بدون اينكه اصلا بفهمه دارم باهاش چكار ميكنم احمق خيلي خوشحالم بود فكر ميكرد موفق شده منو فريب بده كه يعني دلسوز منه! خيلي از دامادش ميترسه ميخاستم جلو دامادش بي آبروش كنم.
ولي بعد كه افتادم تو پروسه انتقال به خودم گفتم من به آرامش نياز دارم و بايد اين بازي رو تموم كنم. بخاطر همينم يكروز با خواهر شوهرام حرف زدم و كل جزييات رو گفتم دهنشون باز مونده بود كه اين چيزارو از كجا ميدونم آخرشم گفتم به اين ماده سگ (ببخشيد اينجوري ميگم خيلي بهم بد كرده خيلي) بگيد خودشو شوهرشو بچه هاش ديگه اطراف ما پيداشون نشه الكيم گفتم 300 صفحه ازش مدرك دارم كه به كيا پيام داده و راجع بما چرند گفته و اگه يكبار ديگه اسمي از ما جايي ببره سرو كارش با دادگاهه.
البته پيام داده بود ولي نه 300 صفحه و كسي هم حاضر نشد پرينت پيامهاشو بهم بده همه گفتن بخدا واگذارش كن.
يك چيزيم خواهرانه بهت بگم يك وقتايي وجود يكسري افراد اطرافمون باعث ميشه به هدفمون نرسيم بخاطر انرژي منفي كه دارند. اتفاقا چند روز پيش داشتم به اين فكر ميكردم چقدر خوب شد كه سه ماه پيش پاي اين زنكيه عقده اي و دخترشو از زندگيم بريدم و احتمالا يكي از دلايل مثبت شدنم اين بود كه مدتيه سايه نحسشون روي زندگيمون نيفتاده