اولا برا خدا هیچ کاری نشد نداره اصلا شاید کارت به این چیزا نکشید و خود به خود مامان شدی بعدشم ممکنه اصلا قبل عید تموم کارات جفت و جور شه از الان نگرانی که آدمهای دور و بر چی میگن؟والا میدونم چی میگی کاملا هم درکت میکنم خداشاهده ولی مگه کاری هم میشه کرد این مردم عادت دارن فقط وراجی کنن.
به خدا به انتقال های ثمین که فکر میکنم تمام تنم میلرزه، آخه یعنی چی، وقتی تو نفهمیدی که علت عدم لانه گزینی چیه، رو چه حساب هی این بیچاره رو میفرستی پانکچر و هی انتقال؟ تو دانشگاه به این دکترا چی یاد میدن پس؟ خب لابد یه چیزی هست که مانع لانه گزینی میشه دیگه
نه عزیزم ضرر نداره
سلام به همه، آخیش بالاخره رسیدم صفحه آخر...
ثمین جونم مبارکه بتا بالا رفته...فقط دیگه منفی نگو که پامیشم میامااااا....
لی لا جون تو هم توکل کن به خدا، منم هر بار عقب افتادم همین حسو داشتم،امسالم فکر میکردم تا عید دیگه باردارم،ولی منفی شدو الانم فقط خدا میدونه چی در انتظارمه،فقط ان شاءالله که خدا خودش کمک کنه و همه چیز خوب پیش بره، پس زیاد خودتو آزار نده، حکمت خدا هر چی باشه همونه،فقط ان شاءالله که خیر باشه و زودتر نتیجه مثبت بگیریم و شاد بشیم...
فدات شم عزیزم. خب دوستیم با هم، درد همو قشنگ لمس میکنیم. راستش بیشتر استرس عید رو دارم دلم نمیخواد فامیل رو ببینم. من یه پسرخاله دارم که رفت و آمدی نداریم، نهایت سالی یه بار همو ببینیم اونم مراسمی چیزی، وای چندوقت پیش شماره همسرم رو پیدا کرده زنگ زده یقه اش رو گرفته که چرا بچه دار نمیشین و فلان، که من دفعه دیگه بهت زنگ زدم باید بچه دارشده باشین!!!!!!!
خب بگو آدم حسابی چه فکری پیش خودت کردی که تو خصوصی ترین مسائل آدم به خودت حق میدی دخالت کنی! کله ام از عصبانیت چسبیده بود به طاق
یه همچین فامیل پیگیری داریم ما!!!!!!
راستی امروزم زنگ زدم گاندی برای یکشنبه نوبت گرفتم از زرنانی...که اگر ان شاءالله خدا بخواد و مرخصی بدن و بشه آزمایشامو ببرم تا نظرشو بگیرم... دعا کنید
از این کیسا ما هم داریم ... نمیدونم چرا فکر میکنن دل شکستن هنره؟؟
جاریم که الان بارداره، پارسال که بچه اولش دنیا اومده بود با اینکه قطعی در مورد من چیزی نمیدونه چند بار بی مقدمه بهم گفت بعضیا به زور از خدا بچه میخوان،خوب حتما نمیخواد که نمیده دیگه، دلم بدجور شکست ، هر بار که گفت بعدش کلی گریه میکردم،ولی سپردم به خدا که خودش آگاه تر از همه چیزه....
عزیزم دیروز بتا بالا رفته امروز ترشح خونی دارم اصلا نمیدونم با خودم چند چندم اصلا دل ببندم و شاد باشم یا از الان بشینم گریه هامو بکنم و زار بزنم خسته ام از اینهمه سال انتظار اینم آخر و عاقبت بارداری و شادیم.یعنی رسما ی روز خوش از این روزگار من نباید ببینم .میگم عیب نداره حالا رگه ی خونیه بعد میگم دردتو چی میگی.تا دیروز اصلا به لباسم نمیخورد این ترشح وقتی خودمو پاک میکردم بود الان میرم دستشویی مثل چی میاد عصبیم کرده .خدا خودش به حق همین وقت اذانش بهم رحم کنه اینبار دیگه کارم به تیمارستان میکشه اخه این حجم غصه برا یک نفر واقعا زیاد نیست خدا؟
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز