ساقی بریز باده و حالم خراب کن
یک جرعه در پیاله ما هم شراب کن
ای آرزوی بندگی ات مانده بر دلم
بگشا گره ز کار دلم فتح باب کن
ای منتها امید دلم چاره ای بساز
ای چاره ساز این دل ما را مجاب کن
ای دل به کوی خسته دلان خانه کن بنا
کمتر میان راه ایاب و ذهاب کن
دل خسته گان به حال سحر آشنا ترند
یارب بیا و در دل من انقلاب کن