سلام عزیرم
ممنونم عزیزه دلم
متشکرم از مهربونیت عزیزم ولی اصلا دلم اروم نمیگیره
خیلی حالم بده نمیدونم چرا اینجوری میشه
من یه پسر دارم از یه ماهگی از شیر خوارگاه برداشتم الان هشت سالشه
دلم به حال این بچه سوخت
همش میگفت مامان دور از انصافه که من خواهروبرادر ندارم
خیلی مهربونه و به خاطر این تمام سعیمو کردم
ولی خیلی ها بی رحمانه یه حرفایی میزنن یا از سر دلسوزی یا از سر ….
دلم این روزا خیییییلی گرفته
امروز دکتر قلب رفتم از بس ضربان قلبم بالا رفته بود
من بارها ای وی اف کردم
بارها ای یوای کردم
که منفی شدن یاسقط شدن
ولی اینبار دلم خیییییلی سوخت .خیلی ها فک میکنن من نمیتونم بچه نگه دارم واین خیییییلی منوعذاب میده