بارداری با میکرواینجکشن (icsi) سال 94

دگ نمیکشم رز واقعااا نمیکشم 

انقددد رسیدم ب ته اش تو زندگی فقط ب خدا گفتم من بمیرم دگ مادرم انقد نبینه مشکلاتمو انقد غصه منو نخوره 

من کسی ارو ندارم من رفتم دم خونه امام حسین رفتم خدارو قسم دادم گفتم تو میدونی چه چیزا گذشته بمن این بچرو بهم ببخش اما نبخشید نخواست منم فقط ی بار دلم شاد شه 

بهم رحم نکرد بااینکه میدونست زندگیمو

توروخدا اینطوری نکن دختر با خودت😭 دلم خون شد

بخدا همه ما سختی کشیدیم قشنگ درکت میکنیم والا نمیدونم حکمت و مصلحت خدا چیه حق داری ناراحت باشی ولی خودتو داغون نکن عزیزدلم

بخدا من انقد دیدم خانم های معتاد که بچهاشون میزارن بیمارستان میرن میگم خدای من به همه ما منتظرا بده روی چشمامون میزاریم نمیدونم والا حکمتش چیه

سلام مامانا جواب آزمایشمو گرفتم روز ۱۲ انتقال ۹۸ شده؟؟

عددش کم نیست میشه شما هم بگید برایه شماها چند بود ؟؟؟

پس به دل شوهرت افتاده بوده .. انشاالله که این گل پسرت اصلا اذیتت نمیکنه و قشنگ غذاش و میخوره و حرف گوش کن میشه و علی رو هم به راه راست هدایت میکنه🤲😅😅😅

باور کن من شش سال ازدواج کردم فقط این شش سال از این بیمارستان به اون بیمارستان و دکتر گذشته همه ما سختی کشیدیم به این فکرکن تنها نیستی عزیزم انشالله بحق علی اصغر امام حسین خیلی زودتر از اون که فکرشو بکنی خدا برات جبران کنه

درست فهمیدی حال منو دل من خونه خون 

از این که خدا منو ندید من کسی رو نداشتم جز اون اونم منو دید 

نعمتشو داد ازم گرفت من بهش دل بستم واس همه روزای اینده برنامه ریختم 

عید گفتم بچم بغلمه 

گفتم زینب دیدی تموم شد دیگه با حسرت نگاه نمیکنی ب بقیه اخخخخ که حسرت دوبرابر شد دردم دوبرابر شد 

نمیدونم دردمو ب کی بگم 

منم پارسال اینطور بودم..هیچ لکی نداشتم.تا ده هفته.دارومن فقط شیاف بود..قرص برام نوشت ولی نخوردمشون دوست نداشتم به رحمم فشار بیا با قرص..کمک شوهرم کولر رو هل دادم همون شب افتادم به لکه بینی..سه روز بعدشم که افتاد..ولی حتما حتما حتما اگه خونریزیت شدید بود بری بیمارستان. ..اگر می خوای سریعتر این پروسه طی شه می تونی بری بیمارستان.شیاف میزارن رحم ریزش میکنه..

عزیزم زود رفتی ازمایش ولی الان هم برای روز دوازده خیلی خوبه انشالله دو روز دیگه تکرار میکنی بالاتر رفته منم امروز روز دوازده انتقالم هست ولی جرات چک بی بی گذاشتن هم ندارم😍

میدونی چیه من قبل این رویان رفتم اسیر دادگاه بود بخاطر ی موضوعی که واس همسرم پیش امد پنج سال از نامزدی تا ی سال و نیم پیش پیر شدم تو این راه انقددد کشیدم که هنوز یادش میفتم دلم میخواد بمیرم 

الانم اسیر رویان شدم 

اون موقع ها میرفتم با همسرم دادگاه استرس میگرفتم حالم بد میشد الان رویان برام این حس رو داره 

همیشه میگن خدا هیج کسی رو درگیر دادگاه و بیمارستان نکنه 

من درگیر جفتش شدم و هیچی از زندگیم نفهمیدم 

سحر جان ببخشید سرتو درد اوردم حالم خرابه 

خوب کاری کردی نذاشتی جز استرس هیچی نداره . برایه من آزمایش روز ۱۶ نوشته بود ولی صبر نداشتم

مهراوه جان عزیزم برای اتفاقی که برات افتاد بخدا از ته دلم ناراحت شدم و شوک شدم از خدا خواستم بهت صبر بده و به دلت آرامش .. انشاالله خیلی زود خدا جای خالی بچه عزیزت رو با دوقلو پر کنه و دلت رو شاد کنه فدات شم باور کن خدا خیلی زود از دلت درمیاره و بازم چشم و دلت روشن میشه من همیشه دعاگوتم

فعلا بمن گفتن دارو نمیدیم بیمارستانم خب باید نامه داشته باشی دگ اونم نمیدن تا ی هفته

حالا باید همش غصه بخورم چرا عددش کمه

عزیزدلم مبارکت باشه خدا برات حفظش کنه برای منم دعاکن

این جمله که گفتی به خدا گفتم مثل بچه ای که بهش بستنی دادی بعد گرفتی برام جالب بود..یاد خودم افتادم..اون روزا دوستام بیشتراشون زایمان کردن وقتی استوریا رو میدیم میگفتم خدایا مثل بچه ای که به همه عروسک میدی ولی عروسک منو بردی و من حالا باید نگاه عروسکا بقیه کنم غصه بخورم مگه تو مهرت بیشتر از مادر نیست .هیچ مادری این کار رو نمیکنه..اما بعدا یه جمله ی جالبی خوندم که خدا چیزی رو از بنده اش نمیگیره مگر اینکه بخواد زیانی رو دفع کنه و نعمتی بهتر و عالی ترش رو بهش بده ..پس من منتظر اون عالی تر بودم که شد..برا شما هم حتما میشه ..مطمئن باش یه فرزند نمونه و عالی برات درنظر گرفته که به زودی بهت میده..فقط ایمانت رو از دست نده..