سلام عزیزای دلم شبتون بخیر نمیگین این زینبمون کجاست
والا از سرشب مهمون داشتم تا الان
نمیشدم بدرازم
پاهام دردمیکنه.
به جز همسرم فقط مامان وبابا میدونن اونم چون فردا عروسی اومدم انتقال. مامانم سرشب اومد شام وناهار بیاره.
بابام رفته بود خرید امروز همسرم نبود
خلاصه در همین حال که درازکشیده بودم با مامانم مبگفتیم ومیخندیدیم
مادرشوهر عزیزتر ازجانب جدی ميگما خیلی دوسش دارم نخند
یهو زنگ زد دوساعت حرف زد اخرسم گفت نزدیک خونه ام هستی آش پشت پا حاجی بیارم من مامانم
والا مجبور شدیم کل سیستم خونه تغیربدیم بگم بفرمایید
اومد دید من خم وراست نمیشم
مامانم با اون سن وسال داره پذیرایی میکنه.تعجب
گفتم دیسک گرفته گفت الا بلا امشب پاشو ببذمت خونمون کجا
کرج.گفتم مامان پله نمیتونم ماشین ضرر داره خلاصه دیسکمو قبول کردن همین الان رفتن.کلی خونه رو با مامانم شستن وجارو کردن ب اون سن سال خدا بهشون عمر باعزت بده به منم تا چند روز دیگه جواب مثبت که شرمندشون نشم
این بود علت غیبتم دخترای قشنگم.خیلی قشنگ دعام کنید جلو مادر وپدر وهمسرم روسفید بشن آخه خیلی زحمت منوکشیدن