براي من قضيم خيلي طولاااااانيه منو ديدي كه ول كني تاشببرات حرف ميزنم
خدا خيلي دوست داشته شارژ ندارم شيافم دارم🤣
ولي اينوووو بدون اول كه سنم كم بود همهزچي رو براشون تعريف ميكردم مثلاااا از خريد گرفته چي خريدم چند خريدم
عكس سيسموني خواهرم رو بببين يا هرچيزي
يا هر ماه دعوتشون ميكردم باااينكه نخ خونه داري بلد بودم دانشجو هم بودم ولي دوست داشتم مسافتمون يربه تقريبااا حتما بايد يروز رو ميخابيدن (منم كمد ديواريم جا درست نداره بايد كلي وسيله از رو لحافام بر ميداشتم و كه بتونم اونارو در بيارم ولي چون دوستشون داشتم برام مهم نبوووود) واوناهم باهام اوكي بووووودن بعدااا ديدم همه چي يطرفس مثلااا من ١٥ سال كوچكترم از خواهرشوهرم اصلا نه دعوت ميكرد نه هيچي تازه از سهرستانم مهمون ميومد ميگفت خاله هايي اينا خيلي دوست دارن بيان خونتون منم دعوت ميكردم بعد خودش خونش تهرانه كل عيدووو خونه مامانش واي مستاد بعد سيزده ميرفت خونه خودش
ما هيچ وقت رنگ خونشووو نميديدم
بعد تازه از غذايي كه من ميذاشتم هر بار يداستان در مياوردن
من دوبار پشت هم مرغ گذاشتم يعني چون با زود پز بالدنبودم كار كنم سختم بود قيمه و قرمه چون اولاشم بودم ديگه
بهمه گفته بودن سري بعدش قيمه گذاشتم مادرشوهرشم داشت با دختر همسايشووووون حرف ميزد بلند بلند ميخنديد ميگفت نه نه قيمس🥺🥺🥺يسري فسنجون گذاشتم بار اولم بود شانسم گردوم خوب كلي روغن پس داده بود مادرشوهرم اومد گف چرا توش روغن ريختي🥴🥴🥴بعدشوهرم تو حمايت ازونا گفت فسنجون غذااايي نيست كه بچه برا بزرگترااا بذاره ديگه نذار😑😑😑
اين ينمونه از رفت و امداااا بوداااا اقاا يسال من بتلافي ٤ روز از عيد رووو رفتم خونه مامانم ميخاستم مثل دختر خودشون باشم يعني اينا مارو پاره كردن انقد زنگ زدن كي ميريد خونه هنوز اونجااااييين😁
بعد سنم بيشترررر شد و درگير اي وي اف شدم كلاااا مخم نميكشيد رفتاراي اينجوري رو منم شدم مثل خودشون گفتم هروقت دخترش دعوت كرد منم دعوت ميكنم
الان من ٤ ساله گذشته يبار رفتم( درحالي خوب كم جمعيتيم خيلي بيشترازينااا بايد باشه) اوناهم ٤ بار اومدن ولي خوب روابطمون سردتر شده چون من ادم سابق نيستم