ای بابا عزیزم تو یک خونه اید چه توقعی دارید که فضولی نکنند؟
جاری من خودش دو تا نوه داره نه سن و سالش نه تحصیلاتش نه موقعیت اجتماعی و خانوادگیش ومالیش... هیچیش قابل مقایسه با من نیست فاصله مکانیش تا حالا با ما 400 کیلومتر بوده از همین 400 کیلومتر فاصله کرمشو میریخته منم بیخبر چون شوهرمو خواهراش کلا آدمهای حرف ببرو بیاری نیستند. یک مشت مزخرف زنک پشت سر من گفته از روز عقدمون که این خانم سنش بالاست و بچه دار نمیشه! حتی رفته خونه شوهرم سرو صدا راه انداخته! که خواهرشوهرام بیرونش کردن... بعد با پررویی خودشو توله هاش قطار میشدند میومدند خونه من میخوردند و میرفتند انگار نه انگار که همچین مزخرفاتی گفتند بماند که چه داستانی واسه شب عروسیمون جور کرده بودند که خدا شرو از سرمون گذروند!
منم بعد دوسال تازه شب عید فهمیدم که اینا چه غلطهایی کردند و چون شوهرم اهل دعوا مرافعه نیست گفت چیزی بهش نگو منم فقط به خواهرشوهر بزرگم گفتم به این بگو خودشو توله هاش دیگه سمت ما نیاند از همه گندکاریاشون خبر دارم.
باز پاشدند تابستون قطار فشنگ شدند اومدند مراسم پدرم بدون دعوت واسه نهار هم موندند!
پارسال دختر اخریش تو شهرشون یک گندی زده حالا پاشده اومده تهران یک آپارتمان کوچیک اجاره کرده بعدم هرجا نشسته گفته که ما اثاث خونه مجردی فلانی (شوهر من) رو میریم از انبار داییشون برمیداریم میبریم قبلا قولشو به پسرم داده! بعد دیدم بعد 9 ماه که من روی ت.ل.گ.رام بلاکش کردم برداشته از واست اپ بهم پیام داده! باز بروی خودش نیاورده که من از کل داستان کثیفشون خبر دارم کلی پاچه خواری کرده! منم عکسای سر عقدمون رو که با دو تا دستمال گریه میکنه براش فرستادم و نوشتم سلام گرگ بی طمع نیست اون وسایلو خودمون لازم داریم.نیت شما هم که از روز عقد ما مشخص بوده و برکسی پوشیده نیست زیادی بی پروا فریادش زدین فقط از من مخفی کرده بودن که چند ماه پیش با کل جزئیات شامل معاینات و سخنرانیها و شاهکارهای جنابعالی برای منم آشکار شد. نمیخایم هیچگونه ارتباطی باهاتون داشته باشیم شب عید به خواهر شوهرمون گفتم که بهت بگه اگه نگفته کوتاهی کرده. دست از سر منو شوهرمو زندگیمون بردار
جوابی نداد ولی پاشده رفته به زن دایی شوهرم گفته ببین تارا واسه من چیا فرستاده! پیغوم داده ما دیگه حق نداریم بریم خونش! حالا من دو سه سال دیگم صبر میکنم بعد پامیشم میرم خونش میگم دیدی حرف من درست بود بچه دار نشدی!!
(وقتی میگه خونه اش واقعا خونه خودمه از زمان مجردیم داشتم و شرطم برای ازدواجم این بوده که توی خونه خودم بمونم چون میخاستم نزدیک مامانم و محل کارم باشم و از قوم شوهر دور باشم)
خودش گفته تارا پیغوم داده دیگه خونه من نیایید اطراف من پیداتون نشه ... باز میگه دو سه سال دیگه میرم خونش میگم....
اخه از این ملت بیشعوری که حتی مفهوم مالکیت رو درک نمیکنند ما چه توقعی داریم؟ نمیفهمه بزورم بیاد تو خونه من میتونم زنگ بزنم پلیس بیاد بجرم مزاحمت ببردش. طرف اونقدر شعورش پایینه که نمیفهمه روز عقد جاری نباید کله کثیفشو تو ... جاریش کنه بعد ما از اینا توقع درک و شعور و همدردی داریم. این جماعت هزار سال دیگه هم آدم نمیشند.
حالا نمیدونم چرا اینقدر خونه ما اومدن براش مهمه؟!
ببخشید خیلی عصبانیم این روزها میخاستم یجا دردو دل کنم گاهی فکر میکنم خدا هم از اینها میترسه که به خواست دلشون جلو میبره کارهاشونو