من چند روز پیش با همسرم و پسرم رفتیم محل نگهداری بچه های بی سرپرست خصوصی بود. ...
وای خدا چشمتون روز بد نبینه با اینکه جمعه بود و خلوت با ورود به حیاط هیچ کس نبودا هیچ کس من اشک میریختم وقتی وارد شدم صدای نوزاد ها میومد صدای بچه ها....
من خل همینجور که داشتم اجازه میگرفتم برم پیش بچه ها پرسیدم کوچکترین بچه چقدرشه گفت یک روزه وایییییی انقدر گریه کردم که زدم بیرون
(اینجا جای شوهر منه تقریبا 🙃؛اما من اولین بار بود رفتم )
تو ماشین پسرم میگه بابا بچه یه روزه😲چطور اومده اینجا....پس مامانش و باباش کجا رفتن
😭😭😭😭😭؟؟؟؟
من با گریه گفتم بی وجدان بودن مامان و باباش😪
خیلی روز بدی بود....
گفتم خدا جون چرا مصلحت چیه؟که اینجور باید له له زد برای بچه و از اونبر یکی دیگه میزاره سر راه😭
تازه دیروز اروم شدم.....