بارداری با میکرواینجکشن (icsi) سال 94

مامان سبحان اين برا شما اتفاق نيوفتاده؟؟؟ عجب فكر كوفتي بود امروز ياد گرفتم،،،

عزيز دلم ول كن تو رو خدا اين حرفها رو ، براي من بيش از ١٠ بار اين اتفاق افتاده ، ميبيني كه عقيم هم نشدم . 😂😂😂 من هم به خدا هر روز با خودم ميگم كم برم توي اينترنت ولي نميشه ، بيا از امروز اراده كنيم كمتر نت گردي كنيم تا اين حرفهاي بيخود رو نخونيم . 🤗🤗🤗

محیا جون🍀

پیشنهاد من به تو به عنوان یه دوست اینه که، واقعا چند وقتی از این پروسه جدا شو... بنظرم به هیچ عنوان روحیه ات مناسب نیست.. و فقط الکی هزینه میکنی و جنین هات هدر میره.

آخه خواهر من الان برای یه سرماخوردگی الکی تو اینترنت سرچ کنی آخرش میرسه به اینکه واااای سرطان فلان بهمان داری😑😑😑😑

تو که میدونی حساسی و این چیزا فکرت رو بهم میریزه چرا میری سرچ میکنی؟؟؟؟😑😑😑😑😑

ما به اندازه کافی تو این راه ضربه روحی میخوریم چرا برای خودمون دردناک ترش کنیم؟؟

عزیزم مگه تو به خدا ایمان نداری،به لطف و رحمتش،به خواستش،به اینکه اگه اون نخواد با بهترین جنین مادر نمیشی و اگر بخواد با هزاران مشکل مادر....

عزیزم سعی کن رابطه ات را با خدا عمیق تر کنی صددرصد آرامش پیدا میکنی☘🍀

عزيزم جوابت رو دادم . 😍😍😍

مرجان عزيز مُدلت رو خيلي دوس دارم كاش دوست صميمي من بودي و همو ميشناختيم مطمئنم همنشيني با يكي مثل تو برا آرامشم خيلي موثر ميبود،،، نميدوني كه چه قدر قوي و دل گنده بودم، باورت نميشه چه جوري،، ولي الان انگاري خودمو باختم، متاسفانه به خاطر شرايط سني نميشه از اين پروسه فاصله گرفت وگرنه حتما اينكارا ميكردم ولي الان بايد فقط ادامه بدم به كمك خدا،، حالا البته قراره ميكرولين بزنم تا بعد از عيد برا پانكچر مجدد اماده شم،، اخه فاصله گرفتن از اين پروسه فايده نداره چون در اصل مغز بايد اروم باشه وگرنه ظاهراً فاصله دادن چ فايده اي داره،،، حالا فردا ببينم دكتر پادمهر ميگه يه انتقال قبل عيد داشته باشم يا نه همون امپول دكا رو شروع شه،، التماس دعا😘

دوست گلم خدا نينيا تو واست حفظ كنه خيلي ممنونم كه پاسخ دادين، اره والا اينترنت زهرمار كرده روزگارمونو ولي خب هزار الحمدالله كه مثل شماها دوستايي هست توش كه راهنمايي كنن تو اين روزي سخت،، خييلي ممنونم كه تجربه تو گفتي، يعني بعد از اقدام بدون جلوگيري خيلي ببخشيد متوجه شدي مايع مني كه برميگرده مقداريش ترشحات خوني هم داره؟؟ خيلي ببخشيد البته راحت ميپرسم🙈

دقیقا درست میگی محیط مطب تمیزیش خیلی تاثیر داره 

۳ ساعت تو مطب میشینیم خب بالاخره تشنمون میشه دیگه ،ی آب نیست اونجا😏 باید ب منشی بگیم از یخچال برامون بیاره اونم انقد سرش شلوغه آدم روش نمیشه بگه آب بیار ..من ک آب با خودم میبردم 

میگم کاش در قبال این همه پولی ک از بیمار میگیرن امکانات مطب هم برای بیمار فراهم میکردن...ی وقتایی میگم اشکال نداره مطبش این شکلیه، منو مامان کرد 🤗😂

مرجان جون چه اول وقت چه آخر وقت ۳ ساعت معطلی رو داریم😁

عزيزم واقعا ميفهمم چي ميگي چون خودم با تمام وجود اين روزها رو حس كردم ولي ديشب موقع خواب داشتم با خودم فكر ميكردم الان روزهاي خيلي شيريني رو دارم طي ميكنم كه ان شا الله قسمت همه دوستان گلم بشه ولي داشتم فكر ميكردم كه اون ٦ سالي كه دوتايي با همسرم هم بودم خيلي خوب بود و خيلي شيرين كه الان بعضي وقتها دلم براي اون روزها تنگ ميشه ، شيريني اون روزها نوعش با الان فرق ميكرد و هر دوره براي خودش شيريني خاصي داره ، الان بعضي وقتها به همسرم ميگم خدا دوستمون داشته كه بهمون فرصت داده كه ٦ سال با هم باشيم تا همديگر رو بهتر بشناسيم و الان اين قدر همديگر رو دوست داشته باشيم . 

ميدونم شرايطت سخته ولي سعي كن اين روزها رو براي خودت شيرين كني و ازش لذت ببري ، ان شا الله نوع شيريني زندگي شما هم با ورود به يك دوره جديد فرق ميكنه ولي اين رو بدونكه هر دوره شيريني خاص خودش رو داره .

اون اوایل ک میرفتیم مطب همسرم پایین تو ماشین مینشست درس میخوند ولی الان ک میرم دکتر منو میرسونه میره ب کاراش میرسه بعد میاد دنبالم😁

مامان سبحان خيلي از محبتت ممنونم🌹 من هم الان هفت ساله ازدواج كردم البته دو سالشو نشون بوديم، انشالله به زودي مدل شيريني ما هم عوض شه ديگه خيلي سخته

مرجان تهوعت بهتر شده؟ من گاهی شب خیلی حالم بده گاهی صبح، مدام تهوع دارم، الان 9هفته ام، خدا کنه لااقل تا 12 هفته باشه😢وزنم کم شده

ياس بانوجون اون ماجرايي كه صفحه قبل نوشتم برا شمام اتفاق افتاده؟؟

اره عزیزم، یکی دوبار اتفاق افتاده، ولی چیزی ام نشد، فکر تو درگیرش نکن، منم یه چیزایی تو نت میخونم داغون میشم، یه مدت مامانم دل درد داشت، خون تو ادرارش بود، من همش نت بودم، همشم نوشته بود دور از جونش سرطان و این چیزا، انقدر خودمو اذیت کردم، انقدر گریه کردم😧😧 تا فهمیدیم سنگ مثانه بوده و رفع شد😊

یعنی فردا نرم سونو