خیلی ناراحتم دلم از زمین زمان گرفته حس میکنم فراموش شده ام
زمانی که فرزندم را در آغوش کشیدم بند بند وجودم سرشار از او شد و تمنای دوست داشتنش تمام جانم را فراگرفت. رویای فردا را پیش چشمانم دیدم و غم هایم را به شب سپاردم تا نسوزد.
زمانی که فرزندم را در آغوش کشیدم بند بند وجودم سرشار از او شد و تمنای دوست داشتنش تمام جانم را فراگرفت. رویای فردا را پیش چشمانم دیدم و غم هایم را به شب سپاردم تا نسوزد.
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
یه چیزی بگم دعوام نکنیا ... ولی داری ناشکری میکنی .. من هیچ مشکلی تقریبا تو زندگیم ندارم به لطف مجرد بودن و رفاه و خانواده و خیلی چیز دیگ . اما چند وقت عین تو ک الان میگی همش میرفتم الکی تو خودم هی ناراحت بودم بیخودی یا زود حرف روم تاثیر میذاش و راستش از بی مشکلی و تنبلی برا خودم زندگی رو تلخ کرده بودم ک اصن با ذات من ک ادم ریلکسیم یکی نبود . الان یه ماهه مریضم و خوابیدم از دور زندگیمو ک نگا میکنم میبینم خیلی جاها ک سلامتی داشتم همه چی داشتم و الان بد ترین روزاس
شوهر من باس چادری باشه تو خونه فقط واسه خودم آرایش کنه من غیرتیییم