من هیچ کلاسی نرفتم اما علاقه دارم به نویسندگی
به نظرتون این متن چطوره؟
در اولین دیدار ابتدا کشیده میشوی.با مدادی نوک تیز.اما کمرنگی،خیلی کمرنگی.از سایه هم کمتر.در ملاقات های بعدی وقتی لبخند میزنی،پررنگ میشوی.چشمانت جاندار میشود.رفته رفته رنگ و لعاب هم توی کار میآیند.
پوستت کرمی میشود و چشمانت به سیاهی شب.طوری رنگ به چهره ات بند میشود،انگار از ابتدای خلقت وجود داشتهای.دیگر نیازی به هیچ رنگی نیست؛از بس عمیقی.
اما کمکم کنار میروی.با کنار رفتنت،ناخودآگاه پاکن توی چهره ات میآید.هر روز که بی تو میگذرد،پاکن بیشتر پاک میکند.دیگر رنگی در کار نیست.فقط سیاهیست و بس.
چند ماه که میگذرد فقط خطوط صورتت باقی میماند.بعد تر دیگر فقط جای صورتت میماند؛مانند خاطره ای کمرنگ و تلخ.چند سال بعد دیگر هیچ چیزی از تو باقی نمیماند؛
اما پاکنی که تورا پاک کرده است،دیگر آن پاکن سالمی که بود نمیشود.