تو رو خدا قضاوت نکنید دوستان
من سه سال پیش تو ی دعوا ی رازی از ی بنده خدایی گفتم ک خودم متوجه شده بودم
من واقعا این راز رو تو دلم نگه داشته بودم ولی سر ی مسئله دعوامون شد ک خدا رو شاهد میگیرم من اصلا مقصر شروعش نبودم حتی یک درصد
بعد اون ی عالمه پیام فحش و توهین ب مادرم و خودم فرستاد بعد من عصبی شدم جلو مادرشوهرش رازه رو گفتم
من همیشه ک بهش فکر میکنم دلم میخواد فقط بمیرم
با اینکه ی جمله اون گفته بود تو پیاما من ناراحت شدم
من ی نقص عضو دارم بعد چند سال بخاطر افسردگی خونه نشین شده بودم اونم نوشته بود بخاطر رفتارهای تو پدرت سکته کرد مرد منم عصبی شدم هم رازش زو گفتم هم چیزهای دیگه ای ک نباید میگفتم
من خودم خیلی خیلی پشیمونم خانوما واقعا میگم
لطفا حرفی نزنید که بدتر بشه حالم
فقط بگید چیکار کنم ،چه نذری بکنم
اصلا چیکار کنم ک دلم سبک شه
نگید حلالیت بگیذ چون اصلا با هم در ارتباط نیستیم