۷ ساله ازدواج کردم
یهو انگار روانی شدم دیگ حسی بش نداشتم ازش متنفر بودم کارایی باهاش کردم ک وحشتناک بود
اما اون بدون عذر خواهی یا حتی پشیمونی منو میبخشید گریه میکرد ب پام افتاد اما من میگفتم نمیخوامت
یه سال تموم تلاش کرد اما گفتم جدایی
۷ یا ۸ ماهه جداییم
از ۷ ماه پیش دیگ اونم سرد شد
وسایلمو آوردم خونه بابام
ازش متنفر بودم حتی نمیخواستم ببینمش
یه هفته دیگ تمومه کار طلاقمون
روزا مث برقو باد میگذره
اما یه ماهه حسای عاشقمونم برگشته دل تنگی میکنم
دارم دق میکنم بخاطرش
تازه فهمیدم اخ تو چیکار کردی فاطمه
تازه فهمیدم من اون چشارو باختم من اون زندگی رو باختم زندگی ای ک توش جون کندم با هر چیزی سازش کردم
حالا دارم از دل تنگی میمیرم
دست ب هر کاری زدم برگرده قبول نمیکن میگ فقط طلاق میگ جدایی
میگ نمیخوام اون روزای بد تکرار شه حالا خونوادها میگن اصلا
حالا چ خاکی تو سرم کنم بچها چیکار کنم
توروخدا یکی کمکم کنه 😭 از دستش دادم
میش نفری یه صلوات بفرستین برگرده منم براتون میفرسم