چقد زندگیتون شکل زندگی ماست
ما هم دقیقا همین مسائل رو داشتیم
بحث ازدواج عمه ها.جهیزیه.زمبنهای پدری سهم پدرم ..لباس شیک ک اونا با پول بابام میپوشیدن کهنشو میدادن بابام برا ما بیاره ...
ارزشی ک بابام برامون قائل نبود
اونقد ک مادر و خواهر برادراشو دوس داشت
وختیم بابام ب رحمت خدا رفت همین عمه ها ک بابام بخاطرش هفته ای یکبار خونه دعوا راه مینداخت نیومدن سرخاک.چون عروسی دختر یکی از عمه هام بود
منم اونقدر حالم بد بود سر خاک عابروی همشونو ریختم
قایمکی جیم شده بودن رفتن عروسی
منم علنی کردم همه بفهمن اینا چجوری موجوداتی هستن.وختی بابام بود ی جور اذیت میکردن وختیم مرد ی جور دیگه