از ۱۴ سالگی خودم رفتم سر کار که دستم تو جیب کسی نباشه
ترجیح دادم به جای یه دختر شهری که توی ی خانواده پولدار بزرگ شده برم روستا پیش بابابزرگم و مثل یه دختر روستایی کار کنم و ساده پسند باشم
عاطفی و مهربون باشم
اینکه عاشق رفیق داداشم شدم و باهاش ازدواج کردم و اصلا از ازدواجم پشیمون نیستم
برای بچم پرستار گرفتم و توی رژیمم و باشگاه میرم
از شغلی که دارم ولی برای و پیش بعضی آدما حرومه اما خودم راضیم و پیش خدا هم حلاله
با خانواده شوهر قطع ارتباطم
به خودم میرسم
به جای درس خوندن و بچه بازی و پارتی الان شغل دارم سر کارم
گواهیناممو گرفتم
ماشین خریدم
از همه اینکارا راضیم