اره من بودم
همه ی تروما و رنج ها و سختی هایی که توی تایم بچگی و نوجونیم کشیدم ،هیچوقت فراموش نکردم و نمیکنم اما فقط و فقط وقتی دیدم خودمم و خودم و هیییچکس از حال و روز من درکی نداره ، تصمیم گرفتم خودم ناجی خودم باشم
رفتم باشگاه ، رفتم کلاس پیانو و..تا تونستم حال و اوضاع خودمو بهتر کنم
بنظرم شما هم از این به بعد برای خودت زندگی کن ،همه کار برای خوب کردن حال خودت و بچه هات بکن مثلاً همین فردا بعد از ظهر برین پارک، یه قرار با دوستات بزار ، سعی کن خودتو مشغول یه کاری کنی که به این چیزای دردناک فکر نکنی..
به همسرت و حرفاش هم اهمیتی نده ، هر چی بی اهمیت تر باشی و جواب حرفاشو ندی ، خودت بیشتر در آرامشی(این کار رو مامانم نسبت به بابام انجام داد )