بچه ها من چند وقته یه جورایی عذاب وجدان دارم میخوام ببین شما چطور قضاوت میکنید
زن بابای من دوسال بود ازدواج کرده بود
کارای خودمو و اونو میگم شماها قضاوت کنید
مدام بدی من و برادر و خواهرمو میگفت پیش بابام
دوست نداشت بابام برا ما خرج کنه
از بابام توقع داشت مدام براش طلا بخره و خونه بنامش بزنه
میخواست طلاهاشو بفروشع بده به پسرش بعد که بابام گفت جای مهریت بردار قبول نکرد
بیشتر پول پیش خونه پسرشو بابای من داده بود
پسر و عروسش مدام خونه ما بودن و مزاحم ما تازه مثل صاحب خونه هم رفتار میکردن
یه بار میخواست طلاهاشو از خونه خارج کنه و بندازه گردن من
به ماها میگبت مامانتون ولتون کرده مسئولیتتون رو انداخته گردن باباتون
حالا خودم
بدون سانسور میگم
اکثر اوقات سعی میکردم سر به سرش نذارم اما گاهی اوقات جوابهای گنده میدادم بهش
خودش هر چقدر خرج میکرد میگفتم حقشه اما بابام به پسرش که پول میداد حرص میخوردم
چند بار که سر به سرم گذاشت و گفت مادرتون ولتون کرده گفتم تو غربتی هستی که اگه بابام نبود باید گدایی میکردی
گفتم سر به سرم بذاری کاری میکنم بابام بندازتت تو کوچه
وقتی فهمیدم عروسش میخواد چند ماه آخر بارداری بیاد اینجا رفتم به عمه هام گفتم بیان
سعی میکردم عمه هامو مدت طولانی خونمون نگه دارم که عروس اون نتونه بیاد
عمه هامم به بابام میگفتن اموالشو بزنه به نام ماها که بعد ها ارث کمتری برسه به اون