زندگیمو دوست دارم اما با برنامه ریزی قبلی به طلاق میکشه😔😔مفصل توضیح میدم تو چند تا تاپیک،عید قرار بود نیمه اول خونه مادرشوهر نیمه دوم خونه مامانم باشیم،نیمه دوم همسرم منو آورد خوش و خرم گذاشت خونه مامانم رفت ماموریت فرداش بدون هیچ دلیلی پیام داد میام بریم خونه حاظر شو گفتم چرا گفت همین که گفتم(خواهرش از من خوشش نمیاد نمیدونم اون یه روز چی به همسرم گفته بود پرش کرده بود)اومد منم بدون هیچ بحثی وسایلامو برداشتم رفتیم خونه تو راه هیچ حرفی نزد فرداش از خواب پاشدم دیدم نیس رفته بیرون شب اومد بازم هیچ حرفی نزد،پس فرداش اومد خونه هر چی از دهنش اومد به خودم و خونوادم گفت داد بیداد فحاشی وسایل شکوندن بعدشم گفت همین الان میری خونه بابات منم سرجام میلرزیدم به زور منو برد ترمینال من حالم بهم خورد رفتیم بیمارستان اومدیم خونه بازم فرداش منو برد ترمینال فرستاد خونه مامانم