پرنسس نیس ولی کلا پدرم رو در اورده
منتظره من منت بکشم که عمرا این کارو کنم
میگه کم نتوقع باش
میگه مرکز توجه اون هست
میگه گرفتارم که خونه سر نمیزنم (الکی )
یه هو میگه سر درد دارم زیاد حرف نزن
انگار مثلا چه گوهیه هست که سر درد داره من حرف نزنم
یا میگه دل درد دارم حوصله ندارم میخواد بد اخلاقی کنه منم میگم دستش رو خوندم میگم شروع نکن خواهشا
قبلا مریض میشدم میگفت زود خوب شو حوصله ندارم
الان منم مثل خودش مریض میشه میگم زود خوب شو حوصله ندارم
کلا بازیاش دستم اومده قلقش افتاده دستم
اما بازم روانم رو توی این همه سال خراب کرده
دکتر گفت بیماری روانتنی دارم به همچین چیزایی از استرس و اضطرابی که بهم میداد
همیشه سعی میکردم شرایط رو عالی نگه دارم اقا عصبی نشه ناراحت نشه
الان میگم به یه طرفم ناراحتت باشه عصبیه باشه به جهنم
خودش کم کم دمش رو گذاشته روی کولش