هر فرق یا تفاوتی که خانواده ی شوهر با عروس می‌کنند یا هر رفتاری که طایفه ی شوهر با زن دارن همش برمیگرده به رفتار اون شوهر با خانواده ی خودش، مرد هست که تعیین میکنه طایفه اش با زنش چه برخوردی انجام بدن
تقصیر خودتونه واسه چی برای کسایی که اینقد بهتون بی احترامی میکنن کار انجام میدین یا تو خونتون راه میدین
خدا رو شکر همسرم تک پسره
من جاری ندارم اما بین ما و خواهر شوهرم فرق میزارن ، مثلاما هروقت بریم مادر شوهرم میگه وای فرصت نکردم برم نوشابه بگیریم الان دیگه نمیرسم به شوهرت بگو بیاره ، یا مثلا باباشمثلا داره شوخی میکنه بهمون تیکه میپرونه که وای خوب از غذای مفت میخورین ولی قسم میخورم خواهرشوهرم بیاد حتی شوهرشم همراهش نباشه ساعت یک ظهر باشه یا هشت شب سریع میره نوشابه بگیره ، ترشی میخره ، شوهرم استامبولی مامانش رو دوست داره بعضی وقتا سه دفعه در هفته میگه مامان استامبولی بذار میایم ، میگه خیلی برنج گذاشتم حوصله ندارم غذای ظهر مونده اون رو گرم میکنیم میخوریم ،براش نمیپزه ، اما همین که خواهر شوهرم سفارش بده هرچی بخواد اگه خودش نرسه پدرشوهرم زنگ میزنه میاره ،الان دیگه بعضی وقتا یکماه یکبار هم نمیریم ، شوهرمم نمیگه بریم در حد ده دقیقه میره بالا خونشون بعد شام و نهار
اگر عروس بزرگه هستی به نظرم یه جورایی طبیعیه عروسه بزرگ مثه همون بچه‌ی اول میمونه همه ظلمو ستما روی سرشه بعدیا که میان دیگه همه یاد گرفتن چطور رفتار کنن منتها رفتارشون اغلب با عروس اولی عوض یا بهتر نمیشه ولی واسه دومیو سومی و آخر... بهتر و بهتر میشن...
مادرشوهر من اول سه تا دختر آورده.خیلی دید خوبی به دختر و دختر داشتن نداره.اینطور بگم که شما بیسواد باش اخلاق نداشته باش مهر و محبت نداشته باش پدر مادرت یه ریال خرج خانواده داماد و مراسم نکنن، ولی پسر زایمان کن در حد رییس جمهور برداشتت میکنه.
فرق بین من و جاریم زیاد گذاشتن.ولی عذاب اورترینش احترامی هست که به پسرهای اون میذاره و خودش.من دوتا دختردارم،اون دوتاپسر.وقتی پسرهای بردارشوهرم وارد میشن از ذوق میمیره و زنده میشه.شاید باورت نشه ولی از خوشحالی جیغ میکشه.بچه های من که وارد میشن انگار هفت پشت غریبه ان. هیچ حس مادربزرگ نوه ای به بچه هام نداره.اونا رو با افتخار جلو فامیل معرفی میکنه که پسر پسرم هستن ولی دخترهای منو نه.پدرشوهرم هم خیلی براشون کاری کرد سر به دنیا اومدن پسرهاش...زیاده تا صبح باید بنویسم.
یه برادرشوهر مجرد دارم
فقط از خدا خواستم زن اون بیاد انتقام منو بگیره از خونواده شوهرم
خیییییلی منو اذیت کردن من بی سر و زبون بودم همیشه
خانواده ی شوهرمن اونقدر از برادرشوهر کوچیکه طرفداری میکنن
که شوهرم عقده ای شده
منم ارتباطم قطع کردم
خیلی اذیت شدم
اصلا جاری برام مهم نیست
خیلی رسمی سالی یکبار همو میبینیم
برای ما رسم جشن عقد نداشتن اصلا 😅
برای اونا تو تالار گرفتن😂
عجیب تر از این که تو یه خانواده دو تا داداش دو تا رسم متفاوت داشته باشن😅
