بار اخر که به محمد شوهر اول برگشتم. با هزار نذر و نیاز و توسل در اخر به شهید معماریان شهید دفاع مقدس که جنسش با مردم و مدعیان دینداری فعلی فرق داره توسل کردم همون روز که رفتم قم برای زیارت و گرفتن تربت فهمیدم باردارم
حامله بودم.
مشکلات زیادی داشتم همسرم خیلی بداخلاق و عصبی و سادیسم دار و مشکل داره. اونقد اذیتم کرد رفتم مسجد ظهر گفتم خدایا همین طور که این بچه رو دادی بگیر.این نامرد لیاقت بچه و احترام بچه ایی که بخوام تربیتش کنم رو نداره.
از قم بر می گشتیم.
شب رسیدیم شیراز.همش ناراحت بودم.
صبحش مامانم زنگ زد گفت دیشب خوابتو دیدم.
خواب دیدم شهید دفاع مقدس که هم محلی شون بود اومده با خانواده برای خواستگاریت. بهشون گفتم اول برید آزمایش خون.
اما اون شهید گفت نه باید ببرمش.
اول فک کردم مشکلاتم رفع شده.و قراره بی نیاز بشم از شوهرم عوضیم و حالم خوب و دلشاد بشم.
بعد ۱ماه لکه بینی م شروع شد با یک شیافت دکتر درد شدیدی گرفت رحمم افتادم روی خونریزی و دردای شدید رحمی. گفتن نباید مسکن بخوری ممکنه بچه بمونه مسکن ضرر داره روزی سطل سطل ازم خون می رفت تا ۱ هفته..از درد حدقه ی چشمام داشت می زد بیرون..
بچه م سقط شد ۱ هفته بعد.خودمم با درد زیاد و مشکلات ولی زنده موندم برام چندتا نذر کردن.
اما حکمت سقط بچه م و حکمت زنده موندن خودمو تا الان فهمیدم.
قرار بود یک چیزایی رو باز شوهرم بدونم و بهم ثابت بشه چقد کثیفه. قرار بود خودمو بیشتر بشناسم و یه عده ی کثیر دیگه ی توخالی رو و اهل بدعت ها و از کوفی بدترها رو.. قرار بود کامل تر بشم و بندگی عاشقانه تر داشته باشم..
یارب بحق زینب رحمی بحال ما کن
الهم عجل عجل عجل لولیک الفرج