خانواده شوهر من ب قول اون کاربر اختلال خودشیفتگی عجیبی دارن
از نظرشون فقط خودشونن ک به بچه هاشون خیلی خیلی اهمیت میدن و هیشکی مثل اونا ب بچه هاشون رسیدگی نمیکنه
حالا خاهرشوهرم شیش تا بچه داره دو سه تا دو سه تا هر کدوم یه اتاق دارن کلا یه خونه سه خابه دارن مثه خوابگاه ها همه تختا دو طبقه سه طبقه ک جاشون بشه بعد میگن هیشکی مثل ما رسیدگی نمیکنه و ما بچه هامون باهوشن بقیه بچه هاشون گیجن
احساس خود خوشکل پنداری فوق العاده عجیبی هم دارن
ب هیچ عروسی محل نمیزارن اصلااا فقط دامادا رو تحویل میگرفتن
پاگشام کردن یه جا قاشقی بهم دادن تازه شام هم ماکارونی بود 😕
بین نوه های دختر و پسری خیلی فرق میذاشتن مثلا ب بچه های برادرشوهرام زنگ هم نمیزدن فقط نوه های دختری رو تحویل میگرفتن
من ک بین عروسا مسیرم نزدیکتر بود میرفتم خونشون سر سفره تا میتونستن جلوم سالاد کلم میذاشتن اونم بدون سس و نمک و نارنج فقط با یه ذره نمک هی میگفتن تو سالاد دوس داری بخور . نمیدونم کدوم بیشعوری ب اینا گفته بود من سالاد دوس دارم یبار خندم گرفت تو دلم حتی اضافه سالادای بقیه هم میریختن جلو من میگفتن بخور شکمم باد میکرد بس ک کلم خالی بخورم انگار. با بز و گوسفند اشتباه میگرفتن منو
خرافاتی هم بودن
همیشه هم فکر میکردن یکی چشمشون زده