مثلا ما دهه شصتی بودیم بعد من از روز اول دانشگاه ابرموهامو برداشتم و صورتمو اصلاح میکردم عموم نمیذاشت دختر بزرگش انجام بده
یا مثلا من رنگ کردن موهارو خانوادمو قانع کردم که رنگ کنم ولی اون نمیذاشت البته جالبه که اونایی که مذهبی تر بودن گذاشتن دختراشون هر کاری میخوان بکنن اونا که فکر میکردی ازادترن نمیذاشتن البته مثلا خاله ام ایده اش این بود که من شخصیتی دارم دوبار رنگ کنم دلمو میزنه ولی دخترخاله هام میخوان هرروز بیفتن تو ارایشگاه پدر موهاشونو در بیارن
یا مثلا من خودم میرفتم دانشگاه میومدم دختر عموم با باباش مثکه تا مدتها میرفت
من خونه دوستام میرفتم و بیرون میرفتیم عموم نمیذاشت
حتی دوران مدرسه هم من تولد دوستام میرفتم ولی عموم نمیذاشت دخترش بره
جالبه اخرم دختراش سیگاری و الکلی و اینا شدن من تو عمرم سمت هیچ کار خلافی نرفتم