از یه طرفم حالا ک وقت رفتن رسیده
میگم برم طلاق بگیرم و خودمو مطلقه و بچمو بچه طلاق کنم
تو این گرونی کلی مسولیت زندگی بیوفته رو دوشم
دختر بچه امو تک و تنها تو این زمونه بدون داشتن هیچ تکیه گاهی بزرگ کنم
اونوقت اقا خوش و خرم مجرد بشه و بره دنبال دختر بازی و ازدواج و عشق و حالش
میگم بمونم تا عمر داره جونش دربیاد خرجیمونو بده
دست و پاش بسته باشه و نتونه راحت دختر بازی کنه
از طرفیم بچه ام بی خانواده نشه
من که چه طلاق بگیرم چه طلاق نگیرم سوختم
پس بمونم و اینم بسوزونم با خودم
چون من دختر بچه باهامه که دیگه نمیتونم شوهر کنم و رنگ عاشقی رو ببینم
بعد از طلاق تا حداقل شوهر کردن بچم که باید مجرد بمونم
بعدشم که ک معلوم نیست شوهر کنم یا نه
پس چرا طلاق بگیرم
بمونم فکر کنم مرده . نیست
زندگیمو کنم . انگاری زلاق گرفتم
اینجوری هم بچم بچه طلاق نمیشه
هم اون خوش به حالش نمیشه و تا جون داره باید خرج من و بچمو بده
منم پول خودمو واسه خودم نگه میدلرم