نمیدونم بدترین کدومش میتونه باشه
روزی که عقدم رو مادرو دختر به گند کشیدن
یا تو عقدم که کادویی که برای من گرفته بودم داد به خواهرشوهرم
یا فردای روزی که برام یلدایی اوردن زنگ زدم برای تشکر گفت زنگ بزن به دخترم ازش تشکر کن
یا روزی که یه شماره بهم داد گفت شماره نوه ام هست زنگ بزن روز دختر رو بهش تبریک بگو نوه ش فقط 6 سالش بود و من 36 سالم
یا روزی که اومد مهمونی برادرم عین ابر بهار اشک می ریخت چون دختر ایکبیریش اونجا نبود
یا روزی که زنگ زد به مامانم گفت تو به دخترت بگو منم به پسرم میگم تو مراسما کنار هم نشینن دختر و دامادم تنها می مونن
یا...
یا....
زیاده
مادرشوهرم کلکسیونه آزار و اذیت هست
3سال تمام هر طور تونست من و همسرم رو آزار داد
خدارو هزاران بار شکر که تونستم مدیریت کنم و خودم و زندگیم رو از شرشون حفظ کنم
3 سال با کینه و کدورت شبام رو روز کردم و روزام رو شب
ولی مدتهاست به خاطر آرامش خودم بخشیدمشون
ولی واگذارشون کردم به خدام
حسابمون بمونه برا اون دنیا....