من 17و خورده ای سالمه خواهرم 15 و خورده ای سالش یک سال و نیم فاصلمونه خواهرم درگیر یه دوست ناباب بد شد که هیچ وقت ازش نمیگذرم که ذهن و فکر خواهرمو عوض کرد خواهرم درگیر یه چیزایی شد که اصلا خوب نیستن درمورد جنس مخالف اصلا نیست ولی یه چیزایی که اصلا خوب نیستن و به صلاحش نیستن یه سری فکر و خیال و چیزای بی هدف اون موقع آنقدر مامانم و بابام فمرشون درگیر شده بود که اصلا خیلی به هم ریختن من و مامانم گریه میکردیم بابام داد و بیداد میکرد بابام دور از جون تا مرز سکته رفت دورا جونش بعد دیگه مدرسه آبجیم عوض شد و دوستای جدید ولی هنوز فکرش پیش اون دوستش بود الان چند مدت گذشته مامان و بابام و من فکر کردیم خواهرم خوب شد دیگه مثل قبل شد تا اینکه من اتفاقی داخل گوشیشو دیدم فقط رمز گوشیش هم من میدونم اونم اتفاقی چون گوشیش قفل شده بود و فلش شده بود من واسش درست کردم به رمز گذاشتم گفتم عوض نکن چون گوشیت دوباره خراب میشه تو این چیزا واردم بعد گوشیشو دیدم بعد چند مدت یعنی امروز صبح دیدم اینستا داره کسی که جنبه نداره من خودمم مامانم و بابام اجازه نمیدهم اینستا نصب کنم و واقعا تو این سن برای اون فضای مناسب نداره بعد چیزای خوبی تو گوشیش نبود و همون فکرای قدیمی دوباره بود و عوض نشده هنوز به خدا دارم از فکر و خیال میمیرم از اون ور میگم اگه به مامانم بگم یهو از دهنش میپره که من بهش گفتم و آبحیم باهام بد میشه اون دفعه هم من اومدم ماجرا رو به مامانم اینا گفتم که بابام و مامانم اینجوری عذاب کشیدن بعد هم آبحیم باهام مثل یه غریبه شد اصلا باهام حرف نمیزد به خدا دارم میمیرم خیلی فشار رومه رفتم تو دستشویی یواشکی گریه کردم بعد صورتم شستم کسی نفهمه چون مامانم هم آزمایش داره واسه کلیه اکه استرس بهش وارد بشه شاید آزمایشش بد بشه نمیدونم چیکار کنم فردا میخواد بره آزمایش بده نمیدونم نمیتونم تحمل کنم تا فردا بهش نگم گوشیشو نسونش ندم انگار یه سنگ بزرگ رو سینمه دلم میخواد گریه کنم زار بزنم ب خدا نمیدونم چیکار کنم الان همه عادین خوشحالن کم مامان و بابام فکر و خیال دارن اینم بهش اضافه بشه کم تو جوانی و ازدواج سختی کشیدن که الان باید از بچشون بکشن باید چیکار کنم توروخدا کمکم کنید نمیدونم چیکار کنم با خواهرم هم نمیتونم بشینم حرف بزنم چون مطمئنم یا میره همچیو پاک میکنه و دیگه باهام حرف نمیزنه تازه هم رابطمون خوب شده بود ای خداا کنکور هم دارم به ور استرس کنکور یه ور هم این کاش اصلا گوشیشو نگاه نمیکردم اکه هم نگاه نمیکردم این فکرای مسموم پیشرفت میکرد و بدتر میشد الان هم داره میره مدرسه با بابام که برسونتش میدونم متن طولانیه ولی بخونی کمکم کنی به خدا دهات میکنم التماست میکنم کمکم کن تروخداتااااا
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.