بدترین خاطره ای که از بچگی تو ذهنتون مونده

دعوای پدر مادرم

با ۲۲ سن هنوزم اگه بحث کنن استرس میگیرم

۱۳ سالم بود داشتم با دختر خالم و داداشم از خونه خالم می‌رفتیم خونه خودمون نزدیک بود خونمون یه مرد ۳۰ ساله تقریبا دستشو زد بهم یجوری که به جلو پرت شدم فقط تونستم فحش بدم 

و حرف های بعضی از معلمان هم یادم نمیره 

پدرم سر اینکه میخواستم انیمیشن مورد علاقمو ببینم و کنترل رو از دستش گرفتم کلی کتکم زد عین حیوون طوری که از گوشام خون میومد البته خدا هم جوابشو داد و از فرداش پاهاش اسیب دید و لنگ میزد ، جالبه میشینیه رو تربیت بچه های این و اون عیب میزاره و میگه تربیت من درست بود

منم همینطور...

خیلی حس بدیه

عقد کردم ولی هنوز میترسم جدا شن

اخه دوتا خواهر دیگم دارم💔

عزیزم درکت میکنم میدونم سخته ولی خودتو اذیت نکن 

منو دختر خالم یکسال باهم فاصله سنی داشتیم یکی از خاله هام تازه ازدواج کرده بودن فامیلای شوهرش اومده بودن جلو منو دختر خالم ب من گفتن این چقد زشته 

این جملشون همیشه تو ذهنمه

اینا کە آدم نیستن طبیعتا 

من ب شخصە نمیتونم بە اینا آدم بگم

ممنون عزیز دلم 😘 

ممنونم 😘

آره ، من آرزوبه دلم موند خودشون دوتایی یبار باهم با محبت و عشق و علاقه حرف بزنن به هم احترام بذارن. یا دعوا میکردن  یا قهر بودن. تا یادم میاد همش یکیشون میخواست از دست اونیکی خودشو بکشه .هنوز که زنده ان .من وقتی اونموقع ها بچه بودم هیچکاری از دستم برنمیومد از خدا میخواستم بمیرن تا بریم بچه ی مردم دیگه بشیم 

ذات بد نیکو نگردد آنکه بنیادش بد است