ساختم ولی انقد ادامه داد که بریدم و کنار کشیدم دیگههر کی منو میدید چه فامیل خودم چه فامیل اون میگفتن چرا نمیری بسه دیگه باید چقد اذیت بشی که بزاری و بری با اینحال هم موندم ولی کار به جایی کشید که بی تفاوت از کنارم رد میشد براش مهم نبود من ناراحتم مهمون میومد میزاشت میرفت
منو میزاشت و چند روز بعد میومد خوته اونم طلبکار بود داد و بیدادم میکرد البتع اعتیادم داشت و من اون موقع نمیدونستم بعدا فهمیدم
بابام بهش گفته طلاقش بده اومد بهم گفت بابات گفته دخترمو طلاق بده اگه میخوای بری برو ، مامانشم بهم گفت اگه دخترم جای تو بود مهریه رو می بخشیدم دخترمو ازاد می کردم
یبارم دیدم خانوادگی دارن میگن پول نداریم مهریه بدیم مامانشونم می گفت طلاقش بدین بره
همین قدر بی عاطفه و بی رحم
البته طولی نکشید که به عالم و ادم رو زد که من بر گردم همون مادر التماسمو کرد که برگردم واسطه ها میگفتن گریه میکنه میگه الان فهمیدم چیکار کردم باهاش ۳ سال هر چند وقت میومد اما خدا رو شکر دیگه بهش برنگشتم خیلی حالم بهتره اون دوران خیلی سخت بود خیلی عذاب اور بود خدا برا کسی نیاره