دختر 6 ساله م دیگه عاقل شده متوجه قهرهای ما میشه، امشب یه کم میرفت پیش باباش یه کم پیش من گریه و زاری که من فقط یه آرزو دارم که شما آشتی کنید، شوهرمم لجبازه منم نمیتونم ایندفعه کوتاه بیام، دلم گرفته
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
ای بابا همه قهرن که ماهم مرغ گرفتیم بزاریم توی زغال توی حیاط سیزده بدر کنیم هردومون راضی چون حوصله شلوغی ندارم میخوام راحت باشم بدون روسری ،قهر نکنین لطفا بچم ۲ سالشه تا میخوایم با شوهرم دعوا کنیم زود میاد بوسمون میکنه و بغل میکنه تا حواسمون پرت بشه زود دعوا جمع میکنیم به خاطر بچه هر موضوعی باشه بچه مهم تره بعد که خواب باشه در موردش حرف میزنیم تا مشکل حل بشه تازه ما اصلا سر و صدا نمیکنیم در حد اخم کردن بچه زود میفهمه ،شوهرت نمیفهمه شما که عاقلی با فاصله کنارش بخواب بچه بزار وسط اون آرامش پیدا میکنه فردا وقت هست مشکلاتون حل کنین ولی یک خاطره بد توی ذهن بچه میمونه و تا آخر عمرش توی ذهنش از سیزده بدر بدش میاد
مهم نیست پشت سرمون چی میگن مهم اینه که تو رومون جرعت ندارن حرف بزنن😏